سرگذشت ندیمه (ققنوس)

داستان سرگذشت ندیمه پس از ترور رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا به ضرب گلوله و به قتل رساندن همه اعضای کنگره انقلابی در کشور رخ می‌دهد. قانون اساسی رسمی کشور لغو می‌شود و حکومتی تمامیت‌خواه و مسیحی به نام گیلاد شکل می‌گیرد. مرزهای کشور بسته می‌شود. راه فراری وجود ندارد. زنان هدف اصلی ظلم حکومت محسوب می‌شوند و حقوق و آزادی‌های فردی آنان به شدت نقض می‌شود. آن‌ها اجازه کار در خارج از خانه، مالکیت دارایی‌های خود، و ارتباط با دیگران را طبق قانون جدید از دست می‌دهند و بر اساس وضعیت تأهل و باروری خود مورد سنجش قرار می‌گیرند.
در این وضعیت دیکتاتوری است که خواننده ناگهان با شخصیتی جدید آشنا می‌شود. این شخصیت اصلی یک ندیمه است و طبق روال معمول یکی از دارایی‌های ارباب خانه محسوب می‌شود. «آفرد»، شخصیت اصلی داستان چیز زیادی درباره زندگی خود به دیگران نمی‌گوید. تنها چیزی که از او می‌دانیم این است که قبلاً با یک مرد مطلقه ازدواج کرده بود اما ازدواجش توسط حکومت لغو شده است. به همین دلیل کودک وی از او ستانده و به یک خانواده دیگر بخشیده و خود وی نیز دستگیر می‌شود.
در این کتاب با زندگی روزانه این شخصیت آشنا خواهیم شد و او دریچه‌ای برای ورود به زندگی در«گیلاد» است.

وصیت‌ها (ققنوس)

پانزده سال از داستان سرگذشت ندیمه می‌گذرد. چه بر سر آفرود آمده؟ کودکانی که از گیلیاد گریختند حالا چه می‌کنند؟ چه کسی حرف می‌زند؟ سه زن... سه شاهد.

آن‌ها روایت‌گر اتفاقاتی‌اند که در وصیت‌ها رخ می‌دهد. سه نفر که در سه نمای مختلف همزمان حرف می‌زنند، به احساسات خود اعتراف می‌کنند، وقایع را روایت می‌کنند و ما را با خود روی آب‌های سرد کانادا پیش می‌برند.

مارگارت اتوود سرگذشت ندیمه را در رمان وصیت‌ها ادامه می‌دهد. وصیت‌هایی که شاید آخرین مدرکی باشد که از گیلیاد باقی خواهد ماند.

رمان با این جمله آغاز می‌شود: «این جا فقط مجسمۀ مرده‌ها را می‌سازند، اما من هنوز زنده‌ام و مجسمه‌ام را ساخته‌اند. همین الانش هم سنگ شده‌ام.»

 

غیرممکن غیرممکنه (میلکان)

«این کتاب زندگی‌تان را تغییر می‌دهد.» الیزابت گیلبرت
«کتابی هوشمندانه، جالب، صریح و فوق‌العاده. عاشقش شدم!» برنه براون
«کتابی برای بازیابی اعتمادبه‌نفس و رشد شخصی و کاری» سایمون سینک
«کتابی برای ایجاد تغییرات در جست‌وجوی گام بعدی‌تان» ست گودین

درحالی‌که بیشتر کتاب‌های خودیاری به ارائه راه‌حل‌های سریع می‌پردازند، غیرممکن غیرممکنه مغز شما را بازمی‌کند تا هنگام رویارویی با موانع، خلاقانه‌تر و مثبت‌تر فکر کنید. به قول شریل استرید: «هرکسی که می‌خواهد بر ترس‌هایش غلبه کند، آرزوهایش را برآورده کند، و راه پیشرفت بهتری پیدا کند، باید حتماً این کتاب را بخواند.»

از متن کتاب:
به‌رغم وجود باورهایی که جامعه، خانواده یا ذهنتان شما را به‌سمت آن‌ها سوق داده‌اند، شما شکست‌خورده نیستید. شما ذاتاً هیچ مشکلی ندارید. خطاکار، متقلب، یا متظاهر نیستید. ضعیف و ناتوان نیستید.
هیچ‌کدام از ما هنگام تولد دفترچه‌ی راهنما دریافت نکردیم. سیستم آموزشی ما را برای کنترل قدرتِ افکار، باورها، احساسات و معرفت جسمانی آموزش نمی‌دهد. به ما یاد نمی‌دهد چطور ذهنیت، چشم‌انداز و عادت‌های کاربردیِ پیروزمندانه را ایجاد کنیم تا نه‌تنها بر مشکلات زندگی غلبه کنیم، بلکه بتوانیم تجربه‌ی لذت واقعی و رضایتمندی را داشته باشیم. سیستم آموزشی در نشان‌دادن قدرت درونی‌مان ناموفق بوده است. متأسفانه، دررابطه‌با چگونگیِ استفاده از استعدادهایمان برای ایجادِ تغییرات، آموزشِ کاربردیِ کمی می‌بینیم.
اینجا و حالا وظیفه‌ی ماست که آن را درست کنیم. همان‌طورکه مایا آنجلوی بزرگ می‌گوید: «تمام تلاشتان را بکنید تا به آگاهیِ بیشتر دست پیدا کنید. وقتی آگاه‌تر شدید، بهتر از قبل عمل می‌کنید.» برای همین، از اینکه اینجایید هیجان‌زده‌ام؛ چون این کتاب به شما کمک می‌کند هر دو کار را انجام دهید.
.

خلق شادی با هنر ژاپنی (میلکان)

ماری کندو اهل ژاپن و عاشق مرتب‌کردن است. او در سراسر جهان، انقلابی در خانه‌ها و به‌طور‎کلی در زندگی‌ها به‌پا کرده است. حالا هم کندو راهنمایی مصور تهیه کرده تا با آن، با استفاده از روش مورد ادعایش، یعنی روش کانماری، به شما کمک کند خانه‌ای سرشار از شادی بسازید، درست همان چیزی‎که می‌خواهید.
خلق شادی با هنر ژاپنی شامل توضیحاتی گام‌به‌گام و تصویری در مورد همه‌چیز است: از پیراهن و جوراب گرفته تا کشوها و کمدهای کاملاً مرتب. کندو در این کتاب به پرسش‌های تکراری هم پاسخ می‌دهد، پرسش‌هایی مثل این‎که آیا وسایلِ لازم که شادی‌آفرین نیستند را نگه داریم یا نه. او در مورد انواع دسته‌بندی توضیحاتی می‌دهد، دسته‌بندیِ چیزهایی مانند ابزارهای آشپزخانه، مواد تمیزکننده، لوازم سرگرمی، و عکس‌های دیجیتال. او درباره‌ی ساخت «محل شخصی و نیروبخش» در خانه‌تان هم توصیه‌هایی دارد. این کتابِ همراه و جامع مطمئناً برای هر کسی‎که در آرزوی ساده‌کردن زندگی‌اش است شادی‌آور خواهد بود.

«مأموریت کندو در کتاب راهنمایش در مورد مرتب‌کردن این است: به ما کمک کند که درک کنیم چه‌چیزی شادی‌بخش است، و این دانش را در خود پرورش دهیم.»
ــ لس‌آنجلس‌تایمز

«روش کندو می‌تواند زندگی‌تان را تغییر دهد؛ اگر اجازه دهید.»
ــ تودی دات‌کام

هنر دستیابی به تمرکز؛ روشی کارآمد برای کسب خروجی بیشتر با کار کمتر (میلکان)

اگر در پایان هر روز کاری خسته‎و‎کوفته هستید و از عملکردتان راضی نیستید، به احتمال زیاد ایراد از کارنکردن‌تان نیست، مدل کاری اشتباهی که دارید وقت و انرژی شما را هدر داده است، و بهره‌وری‌تان را پایین آورده است. درواقع بهره‌وری به معنای کار انجام بیشتر با سرعت بیشتر نیست، بلکه درباره‎ی گرفتنِ نتیجه است.
افراد موفق کار خود را براساس پیامدها ارزیابی می‌کنند، نه میزان فعالیت‌شان. در مقابل اغلب افراد ناموفق با وجود کار بیشتر بهره‌وری کمتری دارند، چرا؟ به دلیل سیستم بهره‌وری اشتباهی که دارند؛ تله‌ای که اغلب افراد در آن گرفتار می‌شوند.
مایکل هایِت، مدرس جهانی بهره‌وری، سیستمی جدید و کاربردی برای بهره‌وری ایجاد کرده که بر مبنای نتایج است. هایت در کتاب هنر دستیابی به تمرکز راه رسیدن به نتایج بیش‌تر و بهتر را به ما یاد می‌دهد و نکته‌ی جالب ماجرا این است که در این روش زمان کم‌تری درگیر به‌دست‌اوردن این نتایج هستیم؛ چیزی که این روزها در دنیایی پر از هیاهو و حواس‌پرتی حکم کیمیا را دارد برای‌مان.
این کتاب راهنمایی مفید و کاربردی است برای یافتن تمرکز در کار و زندگی و در نتیجه افزایش کیفیت کار و زندگی. به قول اولیور برکمن زندگی‌مان در نهایت چه خواهد بود جز مجموع تمام چیزهایی که بر آن‌ها تمرکز کرده‌ایم؟

فلسفه برای همه (ققنوس)

این کتاب به زبانی ساده ولی بینش و عمق کافی نوشته شده و به معنای فلسفه و کارکردهای مختلف آن می‌پردازد. هر فصل نویسندۀ جداگانه‌ای دارد که بر موضوع آن فصل اشراف کافی دارد. به علاوه، در پایان هر فصل خلاصه‌ای از مهم‌ترین مطالب همان فصل آمده، و نیز پرسش‌هایی در خصوص آن مطالب، که به ما کمک می‌کنند خود دربارۀ آن‌ها بیندیشیم و عملاً فلسفه‌ورزی کنیم. افزون بر موارد فوق، منابعی (مقدماتی، پیشرفته، اینترنتی) نیز برای خوانندۀ مشتاق‌تری که مایل است مطالب را دنبال کند در انتهای هر فصل گنجانده شده است. در انتهای کتاب واژه‌نامه‌ای توصیفی درج شده که شامل تعریف‌هایی از مفاهیم و نظریات مهم فلسفی است. خواننده در فصل‌های نُه گانۀ این کتاب مجالی برای تفکر دربارۀ ماهیت فلسفه، اخلاق، قانون، شناخت، ذهن، اختیار، نظریات علمی و سفر در زمان در اختیار دارد.

از روان تا بیان

از روان تا بیان (ذهن، ارتباط موثر، گفتار)

هیچ تلاشی بی نتیجه نیست

احتمالا بارها و بارها این  جمله رو شنیدین، اما آیا تا بحال فکر کردین که این جمله توسط چه افرادی بیان میشه؟ یادتون باشه انسان، بدون قدرت تحلیل شبیه میرزا قاسمی بدون بادمجونه، شبیه سینما بدون فیلم، کتاب بدون نوشته، استخر بدون آب، جنگل بی درخت و پیکر بدون مغز. همین قدر خالی و ناکارآمد.

من معتقدم هر کتابی ارزش یک بار خوندن رو نداره .کتاب باید چراغی در ذهن روشن کنه و تغییری رو ایجاد. همین طور باید در انتخاب دست کم یک تصمیم درست کمکمون  کنه. بدون شک از روان تا بیان تغییر شگرفی در تفکر ، زاویه دید و ارتباطات شما ایجاد میکنه

که پیشنهاد میکنم برای سنجش این ادعا، همین الان حدود یک دقیقه وقت بزارین و صفحه 31 رو بخونین . درمرحله بعد اگه شما هم به ادعای من صحه گذاشتین، کتاب رو با خودتون به خونه ببرین و در کنار بهره بردن از این راهنمای جامع و کامل به خوبی ازش مراقبت کنین.

فرهنگ ادبیات فارسی معاصر (نشر نو)

رمان نویسان و خلاصه رمان های شاخص

داستان نویسان و خلاصه برخی از داستان های کوتاه

نمایشنامه نویسان و خلاصه نمایشنامه های مطرح

شاعران و معرفی دفترهای شعر شاخص

معرفی برخی از منتقدان ادبی

اصطلاحات و آرایه های ادبی با نمونه های معاصر 

کیمیای سعادت (نگاه)

کیمیای سعادت کتابی است از امام محمد غزالی درباره اصول دین اسلام که در آخرین سال های قرن پنجم هجری به زبان فارسی نوشته شده است

کیمیای سعادت چکیده‌ای است از کتاب بزرگ احیاء علوم الدین، با افزون و کاستی‌هایی که غزالی آن را با همان نظم و ترتیب به زبان مادری خود نوشته‌است. مقدمه کتاب در چهار عنوان است: خودشناسی، خداشناسی، دنیاشناسی، و آخرت شناسی. متن کتاب مانند احیاء به چهار رکن تقسیم شده: عبادات، معاملات، مُهلکات، و مُنجیات.

هنر اجتماعی (آبان)

هنر اجتماعی، هنری با موضوعات اجتماعی یا سیاسی نیست؛ بلکه هنری با مواضع انتقادی است. آنچه هنر انتقادی ارائه می‌دهد، تصویر فقرونداری و بیماری نیست، بلکه نمایش بیرحمی و بیتفاوتی انسان‌ها نسبت به یکدیگر و مسائل مشترک است. در این کتاب به موضوعاتی چون فقر و جنگ پرداخته شده که کمتر در کانون پژوهش‌های هنر قرار دارند. همچنین تلاش شده حساسیت اجتماعی هنرمندان تبیین گردد و بر مواضع اجتماعی هنر تأکید شود.

.... رمان

رمان .... نوشته مسعود بابایی، در یک بی مکانی و بی زمانی است. طراحی داستان این رمان شبیه به بازی است.
به طوری که برای پایان رمان دو پایان به شدت متفاوت طراحی شده است. 
یک پایان به صورت مشخص و واضح است و پایان دیگر که به نظر نوبسنده پایان اصلی است، باید رمزگشایی شود. این کتاب را می توان اولین نمونه از رمان هایی نام برد که مخاطب در روند داستان تاثیرگذار خواهد بود. در ادامه می توان گفت مانند تاتر و فیلم مستند که یک گونه مشارکتی دارند، این رمان هم نوعی رمان مشارکتی است.

این هزار و یک شب لعنتی (نگاه)

درباب اینکه چرا؟ و چگونه؟ هزار و یک شب را بخوانیم. «هزارو یک شب» یک دنیا معنا و ژرفا دارد. کتابی که در وجه قصه‌پردازی اثری شگفت و در وجه تاریخی اثری با تاریخی پیچیده و نکاویده است که می‌توان پژوهش‌های بسیاری پیرامون آن انجام داد. بسیاری از قصه‌های عامیانۀ فارسی تحت تأثیر این کتاب عظیم روایت یا نگاشته شده‌‌اند و خودِ قصه‌گوی اثر یعنی شهرزاد موضوع پژوهش‌های بسیاری قرار گرفته است. آقای مسعود میری سال‌هاست که با نگارش مدرن به کندوکاو در هزارو یک شب پرداخته و آثار بسیاری در این مورد فراهم کرده که نگاهی نو به متن این اثر ماندگار است. این کتاب نیز یکی از پژوهش‌های خواندنی وی است که برای ما ایرانیان اثر شناسنامه‌ای دارد.

من ملاله هستم (کوله پشتی)

"پرفروش ترين كتاب سال ٢٠١٣ در زمينه اتوبيوگرافى" ملاله یوسف زی دختر نوجوان پاکستانی که به خاطر تلاش برای دفاع از حق تحصیل زنان از ناحیه سر مورد اصابت گلوله طالبان قرار گرفت. دختری که برای تحصیل به پاخاست و هدف گلوله طالبان قرار گرفت، با همکاری روزنامه نگار بریتانیایی کریستینا لمب نوشته شده است. ملاله 16 ساله در این کتاب از لحظات وحشتناکی می گوید که دو پیکارجوی طالبان در 9 اکتبر 2012 سوار اتوبوس مدرسه شدند و به سرش شلیک کردند. او می نویسد: دوستانم می گویند ضارب، سه بار شلیک کرد، یکی پشت سر دیگری ملاله برای مداوای پزشکی عازم بریتانیا و در شهر بیرمنگهام ساکن شده است. او در کتاب خود، از زندگی اش در دوران حکومت طالبان در دره سوات در شمال غرب پاکستان نوشته است. کتاب، توصیف کننده احساسات عمومی مردم پاکستان در خصوص تفکرات طالبانی و ممنوعیت دسترسی به تلویزیون و موسیقی و ادبیات است.

چای نعنا

سفرنامه ای است از منصور ضابطیان یکی از نام آشنایان حوزه ی مطبوعات و رادیو تلویزیون که تا بحال چندین جایزه مطبوعاتی و تلویزیونی را برای آثارش از آنِ خود کرده است. ضابطیان در این سفرنامه که مربوط به کشور آفریقایی مراکش می‌شود تجربیات شخصی حاصل از سفر بیست روزه خود به بخش های شمالی و مرکزی این کشور در بهار 1396 را بیشتر از دیدگاه اجتماعی و فرهنگی منتقل نموده است و مخاطب را با خود در این سفر همراه می سازد. کتاب حاوی مطالب و عکس های بی نظیری از این کشور کمتر شناخته شده برای ایرانیان است. انتشارات مثلث این اثر را در 168 صفحه منتشر نموده است.

گزیده ای از کتاب:

کازابلانکا یک عبارت اسپانیایی است متشکل از casa و blanca، به معنی خانه های سفید. امروزه این اسم از پس عبور از اتفاقات مختلف تاریخی، دیگر جا افتاده، اما بد نیست بدانید اسم اصلی شهر که هنوز هم بعضی از قدیمی ترها آن را به کار می برند دارالبیضاء است. عبارتی دقیقا به همان معنی در زبان عربی. حالا تصور کنید در ماه پایانی سال دوستانت بپرسند تعطیلات عید کجا می روی و آدم به جای آنکه بگوید کازابلانکا، بگوید می روم دارالبیضاء اینجاست که فریادهای ذوق زدگی به پوزخند یا تمسخر تبدیل می شود و همه فکر می کنند یا داری شوخی می کنی یا عقلت را از دست داده ای! دیوارهای شهر لحظه به لحظه نام شهر را یادآوری می کنند. ساختمان های سفیدرنگی که مهم ترین ویژگی کازابلانکا هستند.

دختری با کت آبی (میلکان)

داستانی از جنگ، عشق و امید که برنده جایزه ادگار ۲۰۱۷ شده‌است.

داستان در آمستردام و در سال ۱۹۴۳ می‌گذرد. هانکه، روزهایش را با تهیه و تحویل کالاهای بازار سیاه به مشتری‌هایش می‌گذراند و شب‌ها نیز مجبور است ماهیت اصلی کارش را از پدر و مادر نگرانش مخفی سازد. نامزد هانکه با یورش آلمانی‌ها در جنگ کشته شده و او هر لحظه را با غم و سوگ نامزدش سپری می‌کند. هانکه دوست دارد که کار غیرقانونی‌اش را نوعی شورش و سرکشی کوچک قلمداد کند. در روزی عادی، یکی از مشتریان هانکه، خانم جانسن، از او درخواست کمک می‌کند. زمانی که هانکه درخواست خانم جانسن را می‌شنود، بسیار شوکه و شگفت‌زده می‌شود.

خانم جانسن می‌خواهد نوجوانی یهودی را پیدا کند که در خانه‌اش مخفی شده‌بود ولی اکنون بدون هیچ رد و نشانی ناپدید شده‌است. هانکه در ابتدا تمایلی به درگیر شدن در چنین ماجرای خطرناکی ندارد، اما او درنهایت، وارد گستره ای وسیع از اسرار و ماجرجویی‌ها می‌شود که او را به قلب مقاومت علیه نازی‌ها می‌کشاند، چشمانش را روی بی‌رحمی و ستم‌های جنگ باز کرده و او را وادار می سازد که هر طور شده کاری بکند.

مونیکا هسی، نویسنده‌ی آمریکایی، آثار فوق العاده موفقی در کارنامه‌ی هنری خود دارد. او برای روزنامه‌ی واشنگتن‌پست، مطلب می‌نویسد و مانند داستان‌نویسی، در این حرفه هم موفقیت‌های ارزشمندی کسب کرده‌است.

شدن میشل اوباما (مهر اندیش)

این کتاب که توانست در همان دو هفته نخست بیش از دو میلیون نسخه فروش داشته باشد و عنوان پرفروش‌ترین کتاب سال را نصیب خود کند، به شرح خاطرات میشل اوباما، همسر باراک اوباما، می‌پردازد.
«شدن» روایتی از زندگی شخصی خانم اوباما قبل و بعد از ورود به کاخ سفید است. او اولین بانوی اولِ آمریکاییِ آفریقایی‌تبار بود و شوهرش اولین رئیس‌جمهور سیاه‌پوست آمریکا محسوب می‌شود.
میشل اوباما با استفاده از شیوهای روایی و عمیق' خواننده را به دنیای خود دعوت می‌کند و تجربیاتی را بیان می‌کند که شخصیت او را از دوران کودکی در منطقه‌ای فقیرنشین در شیکاگو تا زمانی که به بانوی اول امریکا گردید، شکل می‌دهد. این کتاب شرحی است از موفقیت‌ها و ناکامی‌های او در زندگی شخصی و عمومی. او در این کتاب به مشکلات ازدواجش ازجمله سقط‌جنین اشاره می‌کند و می‌گوید چگونه پس از دو بار بارداریِ ناکام، عاقبت، با لقاح مصنوعی موفق شد بچه‌دار شود.
میشل رابینسون اوباما (1964) از سال 2009 تا 2017 بانوی اول امریکا بود. او فارغ‌التحصیل رشته حقوق از دانشگاه پرینستون و هاروارد است و مدت‌ها به کار وکالت پرداخته است. وی هم‌اکنون با همسرش باراک اوباما و دو دخترش مالیا و ساشا در واشنگتن زندگی می‌کند.

آخرين دختر (کوله پشتی)

کتاب آخرین دختر؛ سرگذشت من از اسارت و مبارزه با خلافت اسلامی (داعش) به قلم نادیا مراد و جنا کراجسکی، روایت فراز و نشیب زندگی دختری است که توانسته از چنگ داعش جان سالم به در برد.

نادیا مراد (Nadia Murad) در کتاب آخرین دختر (The last girl) سرگذشت خود را از قبل از دوران اسارت، سختی‌ها و رنج‌هایی که در زمان اسارت متحمل شده و چگونگی رهایی‌اش از داعش را روایت می‌کند.

جنا کراجسکی (Jenna Krajeski) روزنامه‌نگار نیویورکی، که بیش‌از یک دهه تجربۀ زندگی و گزارش در خاورمیانه را دارد نیز همراه نادیا به روایت سرگذشت او می‌پردازد. موضوعات داستان‌های او شامل استخدام زنان در نیروهای مسلح چریکی کردها، احتمال استقلال کردها از عراق و اعتراضات ضد دولتی در ترکیه می‌شود.

نادیا در یک روستای کوچک در شمال عراق متولد و بزرگ شده است. زمانی که او، فقط بیست و یک سال داشت در حالیکه رویای معلم تاریخ شدن و یا باز کردن یک سالن آرایشی را در سر می‌پروراند، شبه نظامیان خلافت اسلامی مردم روستای او را قتل عام کردند؛ مردانی را که اسلام را نمی‌پذیرفتند و زنان مسن را که نمی‌توانستند از آن‌ها به عنوان برده جنسی استفاده کنند، تیر باران کردند. شش تن از برادران نادیا و کمی بعد، مادرش را کشتند و جسدهای آن‌ها را در گورهای دسته جمعی انداختند.

همراه با هزاران دختر ایزدی دیگر در بازار برده فروشی داعش خرید و فروش شد. چندین شبه نظامی نادیا را به اسارت گرفتند و بارها مورد تجاوز و ضرب و شتم قرار گرفت. او در نهایت موفق شد از طریق خیابان‌های موصل فرار کند و در خانه یک خانواده مسلمان اهل تسنن پناه بگیرد.

نادیا اکنون فعال حقوق بشر و برندۀ جایزۀ نوبل صلح است. او دریافت کنندۀ جایزۀ حقوق بشر و اسلاو هاول و جایزۀ ساخاروف و اولین سفیر حسن‌ نیت سازمان ملل در راستای ارج‌ نهادن به بازماندگان قاچاق انسان است. علاوه‌ بر همکاری با یزدا - سازمان حقوق ایزدی‌ها - او در ‌حال‌ حاضر در تلاش است تا خلافت اسلامی را به‌ اتهام نسل‌‌کشی و جنایت علیه بشریت به‌ پای میز محاکمۀ دادگاه جنایی بین‌المللی بکشد. او همچنین بنیان‌گذار طرح ابتکاری نادیاست - برنامه‌ای که برای کمک به بازماندگان نسل‌کشی و قاچاق انسان جهت التیام و بازسازی جوامع خود تخصیص‌ یافته است.

سرگذشت او به عنوان شاهدی است بر وحشیگری خلافت اسلامی، نجات یافته‌ای از تجاوز و یک پناهنده و یک ایزدی که جهان را مجبور ساخته به یک نسل‌کشی در حال وقوع توجه کنند. این اثر یک گواهی است که میل قدرتمند انسان به بقا را نشان می‌دهد و یک فراخوان برای دادخواهی است.

در بخشی از کتاب آخرین دختر می‌‌خوانیم:

مادرم در یکی از کامیون‌های آخر بود. هرگز حال‌ و‌ روزش را در آن لحظه فراموش نمی‌کنم. باد روسری سفیدش را از سرش انداخته بود و موهای مشکی او که معمولاً فرق وسط بودند آشفته و به‌ هم‌ ریخته شده بودند. روسری‌اش فقط دهان و بینی‌اش را پوشانده بود. لباس‌های سفیدش گرد‌و‌خاکی شده بودند.

وقتی داشت پیاده می‌شد یک لحظه تلو تلو خورد. یکی از شبه‌ نظامیان بر سرش فریاد کشید و گفت: «راه بیفت.» سپس او را به سمت باغ کشید و به او و سایر زنان مسن‌تر که نمی‌توانستند سریع راه بروند خندید. مادرم از درهای ورودی وارد شد و گیج‌ و ‌مبهوت به‌ سمت ما راه افتاد. بدون اینکه یک کلمه حرف بزند، نشست و سرش را روی دامن من گذاشت؛ مادرم هرگز درمقابل مردان دراز نمی‌کشید.

یکی از شبه‌ نظامیان با چکش به در بستۀ مؤسسه زد و آن را به زور باز کرد؛ سپس به ما دستور داد به داخل برویم. او گفت: «اول روسری‌هاتون رو دربیارید و بگذارید کنار در.»

هر‌ کاری گفت انجام دادیم. با سرهای برهنه، شبه‌ نظامیان به ما با دقت بیشتری نگاه می‌کردند؛ سپس ما را به داخل فرستادند. زمانیکه زنان با کامیون‌های پر به در ورودی مؤسسه رسیدند کپۀ روسری‌ها بزرگ‌تر شد-روسری‌هایی رنگارنگ از جنس یک پارچۀ سنتی شل‌ بافت سفید که بیشتر زنان جوان ایزدی می‌پسندیدند.

کودکان به دامن مادران خود چسبیده بودند و چشم‌های زنان جوان به خاطر از‌ دست دادن همسرانشان از گریه قرمز شده بود. هنگامی که خورشید تقریباً غروب کرد و کامیون‌ها توقف کردند، یک شبه‌ نظامی که خودش موهای بلندش را تقریباً با یک روسری سفید پوشانده بود، با سر لولۀ تفنگش به کپۀ روسری‌ها سقلمه زد و خندید. به ما گفت: «همین روسری‌ها رو به خودتون دویست‌ و‌ پنجاه دینار می‌فروشم.» او می‌دانست که پول ناچیزی، حدود بیست سنت آمریکایی، است و اینکه ما اصلاً پولی نداریم.

دالان‌ بهشت‌ (ققنوس)

از پرفروش‌ترین‌ رمان‌های‌ ایرانی‌. داستان‌ زندگی‌ دختری‌ که‌ بنابه‌ تصمیم‌ والدینش‌ ازدواج‌ می‌کند، خیلی‌ زود شکست‌ می‌خورد و... خدایا چقدر نفهم‌ و کودن‌ بودم‌ که‌ درک‌ نمی‌کردم‌. حس‌ حسادت‌ زنانه‌ کجا و غیرت‌ و تعصب‌ مردانه‌ کجا! حتی‌ مهلت‌ نشد چشم‌هایش‌ را ببینم‌، سیلی‌اش‌ چنان‌ سخت‌ و محکم‌ و آنی‌، مثل‌ برِ توی‌ صورتم‌ خورد که‌ هیچ‌ چیز ندیدم‌. پسر یا دختر کدام‌ مقصرند؟ و آیا این‌ پرسش‌ از ریشه‌ اشتباه‌ نیست‌؟ پسر جوانی‌ تحصیل‌ کرده‌ است‌، زندگی‌ اجتماعی‌ موفقی‌ دارد و رفتارهایش‌ توسط‌ هر دو خانواده‌ تأیید می‌شود. دختر اما بی‌تجربه‌ است‌، از پشت‌ میز مدرسه‌ و از بازی‌ کودکانه‌ به‌ جایی‌ پرتاب‌ شده‌ است‌ که‌ نمی‌شناسدش‌ و بزرگ‌ترها زندگی‌ زناشویی‌اش‌ می‌خوانند. همه‌ چیز علیه‌ دختر است‌. نویسنده‌ اما به‌ یاری‌ سطرهای‌ نانوشته‌اش‌ چیز دیگری‌ را به‌ تصویر می‌کشد. سپیدخوانی‌ها از به‌ مسلخ‌ بردن‌ یک‌ قربانی‌ حکایت‌ می‌کنند. نازی‌ صفوی‌، ٣٨ سال‌ دارد، ذاتاً نویسنده‌ است‌ و در آثارش‌ بیش‌ از هر چیز به‌ زنان‌ می‌پردازد. به‌ زنان‌ و آزادی‌های‌ بدیهی‌ اما به‌ کسوت‌ آرزو درآمده‌شان‌.

گیاهان دارویی و دمنوشها (دانش پذیر)

از آنجا که انسان جزئی از طبیعت است بطور مسلم برای هر بیماری، طبیعت گیاه مداوای آن را عرضه کرده است. انسان هر چه به طبیعت نزدیکتر شود،

سالم تر است و بیشتر عمر می کند. لذا در این کتاب به بررسی داروهای گیاهی و دمنوش ها به شرح پرداخته ایم،

- دمنوش های گیاهی جهت لاغری

- دمنوش های ایرانی

-دمنوش های شگفت انگیز برای تقویت و ایمنی بدن

- بهترین گیاهان دارویی برای تقویت حافظه و بهبود فراموشی

- تقویت کلیه ها و کبد با گیاهان دارویی شگفت انگیز

-تقویت قوای جنسی توسط گیاهان دارویی

- تقویت بینایی با گیاهان دارویی

- داروهای گیاهی مورد استفاده در درمان دیابت

- درمان پیش فعالی کودکان در طب سنتی با داروهای گیاهی

- رایج ترین داروهای گیاهی برای تقویت موی سر

- گیاهان مفید برای شنوایی و گوش

- چای های گیاهی برای درمان یبوست

افکار منفی را رها کن (کوله پشتی)

داستان- رمان- کوله پشتی

بازگشت؛ پدران، پسران و سرزمین مابینشان (کوله پشتی)

«بازگشت پدران؛ پسران و سرزمین مابینشان» اثر تازه هشام مطر، نویسنده لیبیایی است که پیش از این رمان «در کشور مردان» او نامزد جایزه من‌بوکر شده بود. این اثر هشام مطر نیز که داستان زندگی پدرش را بازگو می‌کند، جایزه پولیتزر ۲۰۱۷ را در بخش زندگی‌نامه برای او به ارمغان آورد.

مطر در این کتاب، سفر خود برای پیدا کردن پدر گمشده‌اش را روایت می‌کند. هشام نوزده ساله و در انگلیس دانشجو بود که پدرش ناپدید شد. او یک فعال سیاسی دوره حکومت قذافی بود. هشام هیچ وقت پدرش را دوباره ندید اما همچنان امیدوار بود که او زنده باشد. ٢٢ سال بعد هشام پس از فروپاشی نظام قذافی به لیبی برمی‌گردد تا دنبال راز ناپدید شدن پدرش بگردد و این کتاب، داستانی درباره‌ یافته‌های او است. هشام در این جستجو پای صحبت افرادی می‌‌نشیند که همه از رژیم قذافی زخم خورده‌ و سال‌‌هایی از عمرشان را در زندان‌‌‌های مخوف رژیم قذافی، خصوصاً زندان ابوسلیم، در بدترین شرایط سپری کرده‌‌اند.

هشام مطر با سبک خاص خود دراین داستان، خواننده را تا انتها دنبال خود می‌کشد، گویی هدف کتاب تنها پدر هشام و سرنوشت او نیست بلکه روایت‌ کردن سرنوشت همه‌ی پدرها و پسرهایی است که سال‌‌ها از یک‌دیگر و از سرزمینشان دور مانده‌اند.

دختری با هفت اسم (کوله پشتی)

کتاب دختری با هفت اسم: فرار از کره شمالی نوشتۀ هیئون سئو لی، نگاهی فوق‌العاده به زندگی در یکی از بی‌رحم‌ترین و مخفی کارترین دیکتاتوری‌های جهان و ماجرای مبارزه هراس‌آور یک زن برای فرار از دستگیری و رساندن خانواده‌اش به آزادی است.

دختری با هفت اسم (The girl with seven names) در سال 2015 منتشر شد و خیلی زود جزو کتاب‌های پرفروش‌ نیویورک‌تایمز قرار گرفت. همچنین در همان سال نامزد جایزه بهترین اتوبیوگرافی به انتخاب گودریدز شد.

هیئون سئو لی (Hyeonseo Lee) که کودکی‌اش در کره شمالی سپری می‌شد یکی از میلیون‌ها نفری بود که در دام رژیم مخفی کار و ستمگر کمونیست روزگار می‌گذراندند. خانه کودکی‌اش در مرز چین او را در شرایطی فراتر از حدود کشور محصورش قرار می‌داد و وقتی قحطی دهه 1990 آمد او شروع به تفکر، پرسشگری و درک این نکته کرد که در سراسر عمرش شستشوی مغزی شده است. با توجه به میزان فقر و بیچارگی اطرافیانش متوجه شد که کشورش نمی‌تواند چنان که می‌گفتند «بهترین کشور روی زمین» باشد.

هنگامی که به سن هفده سالگی رسید تصمیم گرفت از کره شمالی بگریزد. در مخیله‌اش هم نمی‌گنجید که برای اینکه باز هم کنار خانواده‌اش باشد باید دوازده سال صبوری کند.

هیئون سئو لی دربارۀ این اثر می‌گوید:

«داستانی که می‌گویم برای افرادی مثل من که در کرۀ شمالی به‌ دنیا آمده و از آن فرار کرده‌اند داستان عجیبی نیست. اما می‌توانم تأثیرش را در افراد حاضر در این همایش ببینم. شوکه شده‌اند. احتمالاً از خودشان می‌پرسند چرا هنوز چنین کشوری در دنیا وجود دارد.

شاید درک این واقعیت برایشان سخت‌تر هم باشد که من چطور هنوز عاشق کشورم هستم و دلم برایش تنگ شده، برای کوه‌های برفی‌اش، برای بوی نفت سفید و زغا‌ل‌سنگ، برای دوران بچگی‌ام، آغوش امن پدرم و خوابیدن کف زمین‌های گرم. درست است که زندگی جدیدم راحت است، اما هنوز هم دختری هستم اهل هیسان که آرزو دارد همراه خانواده‌اش در رستوران موردِ علاقه‌شان نودل بخورد. دلم برای دوچرخه‌ام تنگ شده، و برای منظرۀ رودخانه‌ای که به چین می‌رود.

ترک‌ کردن کرۀ شمالی به ترک‌ کردن هیچ کشوری شباهت ندارد. بیشتر شبیه رفتن از جهانی دیگر است. هر چقدر هم از آن دور شوم، باز هم جاذبه‌اش رهایم نخواهد کرد. حتی برای کسانی که در آن کشور، رنج زیادی کشیده‌اند و از جهنم فرار کرده‌اند هم ممکن است زندگی در دنیای آزاد چنان دشوار باشد که برای کنار آمدن با آن و یافتن خوشبختی دست‌وپا بزنند. حتی بعضی از آن‌ها تسلیم می‌شوند و به زندگی در آن جای تاریک برمی‌گردند-درست مثل خود من که وسوسه شدم برگردم، آن‌ هم بارها.

اما واقعیت این است که من نمی‌توانم برگردم. درست است که رؤیای آزادی کشورم را در سر می‌پرورانم، اما کرۀ شمالی هنوز بعد از گذشت سالیان سال، مثل همیشه، کشوری بسته و ظالم است، و اگر زمانی برسد که بتوانم با امنیت خاطر به آن برگردم، احتمالاً در کشور خودم غریبه‌ خواهم بود.

حالا که این کتاب را بازخوانی می‌کنم، می‌بینم که این داستان بیداری من است، داستان بلوغی طولانی و دشوار. به این واقعیت دست یافته‌ام که به‌ عنوان یک فراری از کرۀ شمالی، در جهان، غریبه محسوب می‌شوم، یک تبعیدی‌. هر قدر هم تلاش کنم تا خودم را با جامعۀ کرۀ جنوبی وفق بدهم، باز هم فکر نمی‌کنم به‌ طور کامل به‌ عنوان شهروند کرۀ جنوبی پذیرفته بشوم. از این مهم‌تر اینکه، خودم هم این هویت را قبول ندارم. من خیلی دیر به کرۀ جنوبی رفتم، در بیست‌وهشت‌ سالگی. ساده‌ترین راه برای حل مسئلۀ هویتم این است که بگویم کره‌ای هستم. اما چنین کشوری وجود ندارد. کرۀ واحدی وجود ندارد.»

در بخشی از کتاب دختری با هفت اسم می‌خوانیم:

با صدای گریۀ مادرم از خواب بیدار شدم. مین‌هو، برادر کوچکم، هنوز روی زمین کنار من خواب بود. ناگهان پدرم سراسیمه وارد اتاق شد و فریاد زد «بیدار شین!»

دست‌های ما را کشید، هُلمان داد و از اتاق بیرون کرد. مادرم پشت‌ سرش بود و مثل بید می‌لرزید. آسمان صاف بود. غروب شده بود و هوا رو به تاریکی می‌رفت. مین‌هو هنوز گیج خواب بود. به خیابان رفتیم و سرمان را سمت خانه چرخاندیم. تنها چیزی که به چشم می‌خورد دود سیاه روغنی بود که از پنجرۀ آشپزخانه بیرون می‌زد و شعله‌های سیاه آتش که روی دیوارهای بیرون خانه زبانه می‌کشید.

در کمال تعجب دیدم پدرم با عجله سمت خانه برگشت.
صدای غرش عجیبی مثل هجوم طوفان از داخل خانه به‌ گوش رسید. صدایی مثل بوم. کاشی‌های یک قسمت از سقف فرو ریخت، و گلوله‌ای از آتش مثل یک گل نارنجی‌ رنگ شن به آسمان پرتاب شد و خیابان را روشن کرد. یک قسمت از خانه غرق در آتش شد و دود غلیظ و سیاهی از بقیۀ پنجره‌ها بیرون زد.

پدرم کجا بود؟
در یک چشم‌به‌هم‌زدن تمام همسایه‌ها دورمان جمع شدند. یک نفر با سطل روی آتش‌ آب می‌ریخت-انگار با این کارش آتش‌سوزی مهار می‌شد. صدای غژغژ‌ کردن و از هم‌ گسیختن چوب‌ها بلند شد و بعد هم کل سقف آتش گرفت.

گریه نمی‌کردم. حتی نفس هم نمی‌کشیدم. چرا پدرم از خانه بیرون نمی‌آمد؟
شاید فقط چند ثانیه گذشت اما مثل چند ساعت طول کشید. ناگهان از خانه بیرون آمد و سمت ما دوید. بدجور سرفه می‌کرد. تمام هیکلش از دود، سیاه شده بود و صورتش از روغن برق می‌زد. در هر دستش دو قاب مستطیلی بود.

برای فرداها متشکرم (ققنوس)

پنج سال پس از انتشار کتاب جنجالی برای این لحظه متشکرم، والری تریروِیلُر این بار با برای فرداها متشکرم از روزهای روزنامه‌نگاری‌اش می‌نویسد، تجربه‌ای که حتی با وجود حضور در کاخ الیزه نیز آن را کنار نگذاشت، اگرچه مجبور شدبه ‌دلیل مصلحت‌اندیشی‌های فرانسوا اولاند، رئیس‌جمهور وقت فرانسه و معشوق سابقش، سرویس سیاسی را ترک کند و در بخش ادبی مشغول شود و به ‌قول خودش با کتاب‌ها سر و کله بزند. تریرویلر، که سی سال است در هفته‌نامه مشهور و قدیمی پاری‌مچ قلم می‌زند، در برای فرداها متشکرم از همنشینی‌اش با مشهورترین چهره‌های سیاسی و فرهنگی نوشته.

او در این کتاب از عشق پرشور فرانسوا میتران به آن پنژو می‌نویسد، داستان مصاحبه‌اش با آلن دلون و حاشیه‌های آن را روایت می‌کند، از کتاب خاطرات میشل اوباما و دیدارش با بانوی اول آمریکا می‌گوید، از زندگی پر رمز و راز ژاک شیراک پرده برمی‌دارد و از سفرش به نپال پس از زلزله هولناک این کشور و ماجرای کناره‌گیری فرانسوا اولاند از نامزدی در انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر فرانسه می‌نویسد و برای اولین بار از سختی‌های انتشار برای این لحظه متشکرم و تدابیرش برای فرار از دست نیروهای امنیتی فرانسه پیش از انتشار کتاب حرف می‌زند. اگر برای این لحظه متشکرم روایت روزهای طوفانی زندگی والری تریرویلر بود، برای فرداها متشکرم داستان خواندنی روزنامه‌نگاری است که در طول عمر حرفه‌ای‌اش تجربه‌های بی‌نظیری را از سر گذرانده است.

 

تختخوابت را مرتب كن (کوله پشتی)

"از پرفروش ترين هاى نيويورك تايمز در سال ٢٠١٧" بخشى از مقدمه ى كتاب: در روز هفدهم ماه مى سال ٢٠١٤، من افتخار این را داشتم که در جشن فارغ‌التحصیلی دانشجویان دانشگاه تگزاس در آستین سخنرانی کنم. اگرچه خودم هم از همین دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بودم، ولی بعید می‌دانستم یک ژنرال جنگی که زندگی حرفه‌ای خود را در جنگ سپری کرده، خیلی مورد استقبال دانشجویان کالج قرار بگیرد. اما دیدن آن‌هایی که با اشتیاق برای شنیدن سخنرانی‌ام آمده بودند، مرا بسیار شگفت‌زده کرد. به نظر می‌رسید ده درسی که من در تمرینات نیروی دریایی یاد گرفتم و اساس صحبت‌هایم را شکل می‌داد، مورد توجه جمعیت بسیاری قرار گرفته است. این درس‌ها و تجربیات ساده را در تمرینات نیروی دریایی کسب کردم و هر ده درس در مقابل چالش‌های زندگی اهمیتی یکسان دارند و این مهم نیست که شما در چه مرحله‌ای از زندگی و دارای چه جایگاهی در جامعه باشید. در سه سال گذشته، بارها و بارها مردم در خیابان جلویم را گرفتند تا داستانشان را برایم تعریف کنند. همه‌ی آن‌ها می‌خواستند بیشتر در این‌باره بدانند که چطور این ده درس، زندگی‌ام را شکل داده و دوست داشتند افرادی را بشناسند که در دوران حرفه‌ای الهام‌بخش من بودند. این کتاب کوچک، تلاشی برای انجام این مهم است. هر فصل متن کوتاهی را در بر گرفته که حاوی یکی از همین درس‌هاست. امیدوارم از خواندن این کتاب لذت ببرید!

 

آخرین روز یک محکوم (نشرچشمه)

از جا بلند شدم؛ دندان‌هایم به هم می‌خوردند، دست‌هایم می‌لرزیدند و نمی‌دانستم لباس‌هایم کجا هستند. در پاهایم احساس ضعف داشتم و در اولین گامی که برداشتم مانند حمّالی که بار زیادی بر دوشش گذاشته شده، سکندری خوردم. با‌این‌حال زندان‌بان را دنبال کردم. دو نگهبان در آستانه‌ی سلول منتظرم بودند. دوباره به مچ دست‌هایم دست‌بند زدند. دست‌بند قفل محکم و کوچکی داشت که نگهبان‌ها آن را به‌دقت می‌بستند. گذاشتم که قفل را ببندند. انگار دستگاهی روی دستگاهی دیگر بسته می‌شد. از حیاط‌خلوتی گذشتیم. هوای زنده و مطبوع صبحگاهی به من جانی دوباره بخشید. سرم را بالا بردم. آسمان آبی بود و پرتوهای گرم آفتاب که با دودکش‌های بلند شکسته شده بودند، زوایای نورانی و عریضی بر فراز دیوارهای بلند و تاریک زندان رسم کرده بودند. هوا به‌راستی خوب بود. از یک پلکان مارپیچ بالا رفتیم. از دالانی گذشتیم. و بعد یک دالان دیگر، و بعد دالان سوم. سپس درِ کوتاه و کوچکی باز شد. هوایی گرم و آمیخته با هیاهو، به صورتم خورد؛ نفس جمعیت نشسته در سالن دادگاه بود. وارد شدم. به‌محض ورود به سالن صدای همهمه‌ی مردم و صدای جنبش سلاح‌ها به هم درآمیخت. نیمکت‌ها با سروصدای زیاد جابه‌جا شدند. دیوارَک‌ها گشوده شدند و هنگامی که از مسیر طولانی میان دو گروه جمعیت که توسط سربازها احاطه شده بودند، می‌گذشتم، احساس می‌کردم ریسمانی که آن سرهای کج و آن چهره‌ها با دهان‌های باز را به حرکت درمی‌آورد به من گره خورده است. در آن هنگام متوجه شدم که دست‌بندی به دستم نیست اما به یاد نمی‌آوردم کجا و کِی آن را باز کرده‌اند. سپس سکوتی سنگین سالن را فراگرفت. به جایگاهم رسیده بودم. جنجالی که در سر داشتم، در آن زمان که هیاهوی مردم آرام گرفت، پایان یافت. ناگهان آن‌چه که تا آن زمان به طور مبهم پیش‌بینی کرده بودم، به‌روشنی بر من آشکار شد؛ آن لحظه‌ی حیاتی و قاطع فرارسیده بود و من برای شنیدن رأی دادگاه آن‌جا بودم. نمی‌دانم چه‌طور می‌توان این حس را توضیح داد اما فهمیدن این موضوع که به چه منظوری آن‌جا هستم، حتی ذره‌ای در من ایجاد وحشت نکرد. پنجره‌ها باز بودند؛ هوا و سروصدای شهر، آزادانه از بیرون به درون دادگاه راه می‌یافت و تالار محاکمه طوری روشن بود که انگار در آن جشن عروسی بر پاست. پرتوهای شادی‌بخش خورشید، این‌جا و آن‌جا بر چارچوب نورانی پنجره‌ها، خطوطی درخشان رسم کرده بودند؛ بر کف‌پوش تالار، دراز و کشیده و روی میزها عریض و پهن می‌شدند، در زوایای دیوارها می‌شکستند و هر پرتویی که از لوزی‌های درخشان پنجره‌ها به درون راه می‌یافت، منشور بزرگی از غبار طلایی‌رنگ را در هوا می‌شکافت. قضاتِ نشسته در انتهای سالن خشنود به نظر می‌رسیدند. خوشحالی‌شان احتمالاً به دلیل آن بود که کمی پیش کار خود را به پایان رسانده بودند. در چهره‌ی رئیس دادگاه که با انعکاس نور یکی از شیشه‌ها، روشنایی ملایمی یافته بود، چیز آرامش‌بخش و خوبی وجود داشت و یکی از مشاورین جوان قاضی درحالی‌که با دستمال‌گردنش ور می‌رفت، با خوشحالی با زن زیبایی که پشتش نشسته بود، صحبت می‌کرد. تنها اعضای هیئت‌منصفه بودند که پریده‌رنگ و مغموم به نظر می‌رسیدند که آن هم ظاهراً به دلیل خستگیِ حاصل از شب‌زنده‌داری بود. برخی از آن‌ها خمیازه می‌کشیدند. در رفتار و کردارشان، هیچ نشانه‌ای از حالت کسانی که به‌تازگی حکم اعدام کسی را صادر کرده‌اند، دیده نمی‌شد و من در چهره‌ی آن مرفهین خوب‌کردار، جز میل شدید به خواب و رفع خستگی چیز دیگری نمی‌دیدم.

آن هنگام که نفس هوا می‌شود (کوله پشتی)

کتاب آن هنگام که نفس هوا می‌شود (when breath becomes air) نوشته پال کالانیتی، جراح مغز و اعصاب هندی – آمریکایی‌ست که توسط شکیبا محب علی ترجمه شده و انتشارت کوله پشتی آن را در اختیار مخاطبان قرار داده است.

این کتاب پرفروش‌ترین کتاب نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۶ بوده است.

آن هنگام که نفس هوا می شود داستان رویارویی یک پزشک جوان با مرگ را به رشته تحریر در آورده است. پال کالانیتی متخصص مغز و اعصاب بود. او در سن ۳۷ سالگی بر اثر سرطان ریه بی نفس شد. او پزشکی فوق العاده و انسانی متفکر بود و همیشه در طول زندگی سعی داشت که به معنای زندگی پی ببرد.

این کتاب ابتدا مروری دارد بر خاطرات کل دوران زندگی پال و این‌ که چرا بعد از تحصیل در رشته‌ی ادبیات، رو به پزشکی می آورد و تصمیم می گیرد که دکتر شود و بعد، چگونگی رویارویی با مرگ قریب‌الوقوعش، تمام آن لحظات تکان دهنده رنج‌آور و کنار آمدن با آن را شرح می‌دهد. بخش پایانی کتاب نیز نوشته‌ی همسر پال است که آخرین روزهای زندگی پال را ثبت کرده است.

در بخشی از مقدمه این کتاب تاثیر گذار می خوانید:

عکس‌های سی‌تی‌اسکن را سریع ورق زدم. تشخیص واضح بود: تومورهای درهم‌تنیدۀ زیادی شش‌ها را گرفته بودند. ستون فقرات تغییر شکل داده، یک لُبِ کبد سراسر از بین رفته و سرطان به شدت گسترش یافته بود. من رزیدنت جراحی مغز و اعصاب بودم، که سال آخر آموزشم را می‌گذراندم. طی شش سال گذشته، نتایج چنین اسکن‌هایی را زیاد بررسی کرده بودم، به امید پیدا کردن روشی که شاید برای بیمار مفید باشد. اما این یکی فرق داشت: اسکنِ خودم بود.

در بخش رادیولوژی نبودم، لباس جراحی و روپوش سفیدم را نپوشیده بودم، بلکه لباس بیماران را به تن و سرم وریدی به رگ، داشتم. از کامپوتری که پرستار در اتاقم گذاشته بود استفاده می‌کردم. همسرم لوسی، و یک پزشک داخلی هم کنارم بودند. هر عکس را دوباره بررسی کردم: پنجرۀ شش، پنجرۀ استخوان، پنجرۀ کبد، از بالا به پایین مرور می‌کردم، بعد از راست به چپ، جلو به عقب، درست همان‌طور که آموزش دیده بودم. انگار می‌خواستم چیزی پیدا کنم که تشخیص را تغییر بدهد.

با هم روی تخت بیمارستان دراز کشیدیم.

لوسی خیلی آرام، انگار داشت از روی نوشته‌ای می‌خواند، گفت: "فکر می‌کنی ممکن است چیز دیگری باشد؟"

گفتم: "نه".

یکدیگر را، مثل عشّاق جوان، محکم در آغوش گرفته بودیم. سال گذشته هر دو شک کرده بودیم، اما نمی‌خواستیم باور کنیم، یا حتی در موردش صحبت کنیم که سرطان، درون من دارد رشد می‌کند.

صد نفر جلد اول (باژ)

از زمان جنگ هسته‌ای ویرانگر، بشر در سفینه‌هایی فضایی بالای زمین زندگی کرده است. حالا صد نوجوان بزهکار که اجتماع آن‌ها را بی‌ارزش می‌داند، به مأموریتی خطرناک می‌روند تا دوباره در سیاره ساکن شوند. ممکن است شانس مجددی برای زندگی باشد… یا مأموریتی انتحاری.

کلارک به جرم خیانت بازداشت شده اما خاطره‌ی کاری که واقعاً انجام داده، رهایش نمی‌کند.

ولز، پسر صدراعظم، به دنبال دختری که دوست دارد به زمین می‌آمد… اما آیا دختر هرگز او را می‌بخشد؟

بلامی بی‌پروا به دنبال خواهرش قدم به سفینه‌ی انتقال می‌گذارد؛ آن دو تنها خواهر و برادر در تمام کهکشان هستند.

و گلس از سفر به زمین می‌گریزد اما متوجه می‌شود زندگی در سفینه به اندازه‌ی رفتن به زمین خطرناک است.

صد نفر در مواجهه با زمینی وحشی و رازهای گذشته‌شان، باید برای بقا مبارزه کنند. قرار نیست قهرمان باشند اما آخرین امید بشر هستند.

عمومی و رمان