طراحی فیگوراتیو و لباس زنانه (آبان)

الیزابتا درودی و تیزیانا پاچی دارای شیوه و سبک خاص خود در طراحی پیکره هستند. آنها در کارهای خود حالت‌ها و ویژگی‌های بدن زن و استفاده از آن را برای طراحی مد و لباس به خوبی نشان می‌دهند. در تصویرسازی‌های‌شان مهارتی کم‌نظیر و ظرافت و زیبایی خاصی نهفته است که می‌توانید آن را در همین کتاب مشاهده کنید. متن کتاب با شرح و تصاویر واضح و روشنی همراه است که مؤثرترین کمک را به هنرجویان این رشته می‌کند. وجود این کتاب در بازار برای علاقه‌مندان به حرفۀ طراحی لباس و مد ضروری است و می‌تواند پاسخگوی مخاطبان خود (از مبتدی تا عالی) باشد. کتاب حاضر کتابی با مضمون چگونگی طراحی حالت و حرکات مدل، برای تمام کسانی که در این رشته فعالیت دارند لازم است. بخشی نیز مربوط به زیبایی‌شناسی در دوران باستان، به همراه تصاویری از زیبایی‌شناسی در طول دهه‌های مختلف است. روش‌های طراحی با توضیحات لازم دارد. بخش دیگر چگونگی طراحی از چین‌وشکن‌های لباس است که اطلاعات کافی را هم به شکل نظری و هم عملی به هنرجویان می‌آموزد. طراحی یک هنر است که شرط پیشرفت و موفقیت در آن، اختصاص وقت، انرژی و مقدار فراوانی عشق است. با نسخه‌برداری از تصاویر کتاب و به کار بردن توصیه‌ها و البته تمرین زیاد، می‌توانید مهارت‌های لازم را کسب کنید و صاحب دستانی قوی باشید.
کتابفروشی اینترنتی آبان

برای فرداها متشکرم (ققنوس)

پنج سال پس از انتشار کتاب جنجالی برای این لحظه متشکرم، والری تریروِیلُر این بار با برای فرداها متشکرم از روزهای روزنامه‌نگاری‌اش می‌نویسد، تجربه‌ای که حتی با وجود حضور در کاخ الیزه نیز آن را کنار نگذاشت، اگرچه مجبور شدبه ‌دلیل مصلحت‌اندیشی‌های فرانسوا اولاند، رئیس‌جمهور وقت فرانسه و معشوق سابقش، سرویس سیاسی را ترک کند و در بخش ادبی مشغول شود و به ‌قول خودش با کتاب‌ها سر و کله بزند. تریرویلر، که سی سال است در هفته‌نامه مشهور و قدیمی پاری‌مچ قلم می‌زند، در برای فرداها متشکرم از همنشینی‌اش با مشهورترین چهره‌های سیاسی و فرهنگی نوشته.

او در این کتاب از عشق پرشور فرانسوا میتران به آن پنژو می‌نویسد، داستان مصاحبه‌اش با آلن دلون و حاشیه‌های آن را روایت می‌کند، از کتاب خاطرات میشل اوباما و دیدارش با بانوی اول آمریکا می‌گوید، از زندگی پر رمز و راز ژاک شیراک پرده برمی‌دارد و از سفرش به نپال پس از زلزله هولناک این کشور و ماجرای کناره‌گیری فرانسوا اولاند از نامزدی در انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر فرانسه می‌نویسد و برای اولین بار از سختی‌های انتشار برای این لحظه متشکرم و تدابیرش برای فرار از دست نیروهای امنیتی فرانسه پیش از انتشار کتاب حرف می‌زند. اگر برای این لحظه متشکرم روایت روزهای طوفانی زندگی والری تریرویلر بود، برای فرداها متشکرم داستان خواندنی روزنامه‌نگاری است که در طول عمر حرفه‌ای‌اش تجربه‌های بی‌نظیری را از سر گذرانده است.

 

فکر کردن بی درنگ و با درنگ (ققنوس)

در نگاه رایج، انسان موجودی عقلانی است که اغلب بر مبنای منطق تصمیم می‌گیرد؛ اگر هم گاهی از مسیر عقل منحرف می‌شود، ریشۀ آن را معمولاً باید در احساسات و هیجاناتی چون خشم، ترس، یا نفرت جُست.

 

از دهۀ هفتاد میلادی، دانیل کاهنمن و آموس تورسکی این نگاه را به چالش کشیده‌اند. آنان با طراحی آزمایش‌هایی ساده، اما هوشمندانه، نشان داده‌اند که ریشۀ بسیاری از خطاهای فکری ما نه‌فقط در هیجانات بلکه در دستگاه شناخت ماست. پژوهش این دو دانشمندِ روان‌شناس تأثیری ژرف بر علوم اجتماعی گذاشت و توجه رشته‌های گوناگون، از فلسفه و حقوق گرفته تا سیاست و پزشکی، را جلب کرد؛ در این میان شاید بیشترین بهره را علم اقتصاد برد، چنان که شاخه‌ای جدید به نام «اقتصاد رفتاری» شکل گرفت و در سال ۲۰۰۲ جایزۀ نوبل را در اقتصاد به کاهنمن اهدا کردند.

 

کتاب حاضر چکیدۀ سال‌ها پژوهش نویسندۀ آن دربارۀ شگفتی‌ها و کاستی‌های ذهن انسان است، موجودی که می‌پندارد پادشاه افکار خویش است و فقط به ارادۀ خود تصمیم می‌گیرد. به گواه این کتاب اما، عوامل دیگری هم هستند که در شکل‌گیری باورها، تصمیم‌ها و سلیقه‌های ما سهم دارند؛ شاید گریزی از آن‌ها نباشد، اما می‌توان با شناختشان منطقی‌تر فکر کرد وعاقلانه‌تر تصمیم گرفت.

 

«این کتاب شاهکاری به قلم اندیشمندی بزرگ است، کتابی خواندنی، حکیمانه و عمیق. بی‌درنگ آن را بخرید، اما با‌درنگ بخوانیدش. شیوۀ تفکر شما به جهان و به زندگی شخصی‌تان را دگرگون خواهدکرد.»

ریچارد تالر، برندۀ نوبل اقتصاد در سال ٢٠١٧، استاد اقتصاد دانشگاه شیکاگو

فلسفه برای همه (ققنوس)

این کتاب به زبانی ساده ولی بینش و عمق کافی نوشته شده و به معنای فلسفه و کارکردهای مختلف آن می‌پردازد. هر فصل نویسندۀ جداگانه‌ای دارد که بر موضوع آن فصل اشراف کافی دارد. به علاوه، در پایان هر فصل خلاصه‌ای از مهم‌ترین مطالب همان فصل آمده، و نیز پرسش‌هایی در خصوص آن مطالب، که به ما کمک می‌کنند خود دربارۀ آن‌ها بیندیشیم و عملاً فلسفه‌ورزی کنیم. افزون بر موارد فوق، منابعی (مقدماتی، پیشرفته، اینترنتی) نیز برای خوانندۀ مشتاق‌تری که مایل است مطالب را دنبال کند در انتهای هر فصل گنجانده شده است. در انتهای کتاب واژه‌نامه‌ای توصیفی درج شده که شامل تعریف‌هایی از مفاهیم و نظریات مهم فلسفی است. خواننده در فصل‌های نُه گانۀ این کتاب مجالی برای تفکر دربارۀ ماهیت فلسفه، اخلاق، قانون، شناخت، ذهن، اختیار، نظریات علمی و سفر در زمان در اختیار دارد.

وصیت‌ها (ققنوس)

پانزده سال از داستان سرگذشت ندیمه می‌گذرد. چه بر سر آفرود آمده؟ کودکانی که از گیلیاد گریختند حالا چه می‌کنند؟ چه کسی حرف می‌زند؟ سه زن... سه شاهد.

آن‌ها روایت‌گر اتفاقاتی‌اند که در وصیت‌ها رخ می‌دهد. سه نفر که در سه نمای مختلف همزمان حرف می‌زنند، به احساسات خود اعتراف می‌کنند، وقایع را روایت می‌کنند و ما را با خود روی آب‌های سرد کانادا پیش می‌برند.

مارگارت اتوود سرگذشت ندیمه را در رمان وصیت‌ها ادامه می‌دهد. وصیت‌هایی که شاید آخرین مدرکی باشد که از گیلیاد باقی خواهد ماند.

رمان با این جمله آغاز می‌شود: «این جا فقط مجسمۀ مرده‌ها را می‌سازند، اما من هنوز زنده‌ام و مجسمه‌ام را ساخته‌اند. همین الانش هم سنگ شده‌ام.»

 

بازی آخر بانو (ققنوس)

رمان برگزیده‌ی بخش ویژه چهارمین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی اصفهان - دی ٨٥

دستش گرم بود، در را که بست بازى را شروع کردم، همان جا توى هال روى زمین نشستم و چادر سفید را تا روى ابروهایم‏کشیدم‏. »به خانه بخت خوش آمدى‏.« چیزى نگفتم و به اطراف نگاه کردم، خانه بزرگى بود، ظاهراً سه اتاق خواب داشت‏. خانم دکتر محمدجانى هم استاد فلسفه است و هم اهل داستان‏. این زن مرموز که در کلاس‏هاى فلسفه‏اش جدیتى غریب‏دارد، در بعدازظهرهاى جلسه‏هاى داستان انسانى دیگر است: مهربان و صمیمى‏. و آیا همین نمى‏تواند دلیلى باشد براى‏گلبانو بودن او؟ زنى که خواسته و ناخواسته در دشوارترین وقایع تاریخ معاصرمان نقش‏آفرینانه حضور داشته و با این همه‏بازیگرى بوده است در دست مردانى بازیگردان؛ مردانى که هر یک بنابه هواى خود حضورش را نقش و نام بخشیده‏اند. 

پایان تنهایی (ققنوس)


پایان تنهایی رمانی است خانوادگی و در عین حال داستانی است دربارهٔ عشق ودوست داشتن. راوی داستان با مرور خاطرات و وقایعی که زندگی او و خانواده‌اش را تحت تأثیر قرار داده روایتی پرکشش، تکاندهنده و تأثیرگذار خلق میکند. قدرت بیان و نگاه انسانی نویسنده به قضایا، در عین داشتن زبانی ساده و قابل فهم برای همه، و خلق شخصیت‌های به یادماندنی از ویژگی‌های درخور توجه اوست.
این کتاب جزو آثار تقدیرشده و پرمخاطب ادبیات آلمان بوده و نظر منتقدان و اهل ادب را به خود جلب کرده است.
سه هفته، بی وقفه، در فهرست ده کتاب پرفروش‌ آلمان

 

افکار منفی را رها کن (کوله پشتی)

داستان- رمان- کوله پشتی

گرایش‌ های عکاسی (آبان)

گرایش‌ های عکاسی، مجموعۀ «…ایسم ها» درآمدی تاریخی بر مکاتب و جنبش‌های چندین شاخه از فعالیت‌های فرهنگی – هنری بشر هست. در متن هر بخش ضمن معرفی و بررسی مکاتب و جنبش‌ها، افراد و آثار مهم و تأثیرگذار، مفاهیم و واژگان کلیدی، دقیق و بدون حاشیه معرفی و تشریح شده .کنار متن اصلی، علاوه بر معرفی منابع ضروری برای مطالعۀ بیشتر، مکاتب و جنبش‌های همسو، مکمل و مخالف به منظور جست‌وجوی جامع‌تر معرفی شده اند. در کتاب گرایش‌ های عکاسی تلاش شده به‌گونه‌ای مفید و موجز، عمدۀ گرایش‌هایی که از اولین روزهای پیدایش عکاسی تا اواخر دهۀ دوم قرن بیستم (حدود دویست سال) در عکاسی نقش ایفا کرده‌اند، معرفی و بررسی شود. وجود بخش‌های تکمیلی کتاب، به‌خصوص بخش افراد کلیدی و کارهای دیگر، سبب شده با متنی روبه‌رو باشیم که قابلیت گسترش داشته و برای مخاطب خود زمینۀ جست‌وجو و بررسی کارهای بیشتر و آشنایی عمیق‌تر با گرایش مورد نظر را میسر سازد. نظم و نوع دسته‌بندی متعارف کتاب نیز سبب می‌شود که مخاطب بتواند ردّ و اثر گرایش‌ها و جنبش‌های گوناگون عکاسی را در هنرهای دیگر پی‌گرفته، در یک بستر تاریخی با هم مقایسه کند. این امکان، دیدی جامع نسبت به تاریخ هنر و در دل آن تاریخ عکاسی را میسر کرده، درک تأثیرات و تأثرات افراد، آثار، گرایش‌ها و جنبش‌ها را بر هم ممکن می‌کند

فرهنگنامه تصویری مد (آبان)

 بدون شک یکی از بهترین و کامل‌ترین منابع در حوزه مُد است که تیم خبرۀ مؤلفان، تمامی نکات لازم برای آ گاهی و رشد دانش مخاطبان، جمع‌آوری کرده اند. کتابی ساده، آموزنده، قابل‌حمل و برازنده؛ فرهنگنامۀ مُد به‌راستی تمام آنچه که از یک کتاب جامع و ارزندۀ مُد تصور می‌کنیم را دربر دارد. این کتاب شامل تصاویر و اطلاعات بصری است که زبان فرا مرزی و جهانی برای طراحان سراسر دنیا می‌باشد. لذا فرهنگنامۀ پیش رو، ترکیبی جامع از اطلاعات بصری به شیوه‌ای گویا و قابل‌فهم است. با دقت خاصی که در این کتاب وجود دارد، بخش‌های مختلف به‌گونه‌ای چیدمان شده‌اند که به راحتی قابل دسترس هستند تا مخاطبان این امکان را داشته باشند که به سرعت اطلاعات موردنیازشان را جست‌وجو و پیدا کنند. مانند شیوه‌ای که در دفترچۀ طراحی مُد وجود دارد. این کتاب شامل بخش‌های: -تاریخچه مُد و تحولات تاریخی از قرن بیستم -جامه‌ها -جزئیات لباس -اکسسوارها (ملحقات پوشش) –منسوجات -ساخت و تولید -بدن و زیبایی -تناسبات و نگهداری)

هنر اجتماعی (آبان)

هنر اجتماعی، هنری با موضوعات اجتماعی یا سیاسی نیست؛ بلکه هنری با مواضع انتقادی است. آنچه هنر انتقادی ارائه می‌دهد، تصویر فقرونداری و بیماری نیست، بلکه نمایش بیرحمی و بیتفاوتی انسان‌ها نسبت به یکدیگر و مسائل مشترک است. در این کتاب به موضوعاتی چون فقر و جنگ پرداخته شده که کمتر در کانون پژوهش‌های هنر قرار دارند. همچنین تلاش شده حساسیت اجتماعی هنرمندان تبیین گردد و بر مواضع اجتماعی هنر تأکید شود.

سواد بصری در پوشاک (آبان)

خلق یک اثر هنری، نتیجۀ تفکر و تعقل منطقی و دقیق و با پیروی از اصول و فنون خاصی است. نکات مهم در فهم ساختار بصری هر اثر هنری مانند ترکیب‌بندی، عناصر اولیه نظیر خط، رنگ، شکل و … شیوه‌های رمزگذاری و نوع معنایابی توسط مخاطب و کنتراست‌ها همگی از اسلوب بصری‌اند که در ساخت و پرداخت هر اثر مؤثرند. درک مفاهیم و معانی متعدد با شناخت مفاهیم ساده بصری و سپس درک محتوای عناصر بصری امکان‌پذیر است. مفهوم آفرینی‌ها بر پایۀ تفکرات هر قوم و ملت و استفاده از شیوۀ معنابخشی از عناصر در ذهن ایشان رخ می‌دهد. آموزش سواد بصری در هر هنر باعث توسعه و تکامل توانایی دیدن می‌شود و مهم‌تر آنکه سبب گسترش توانمندی در فهم پیام‌های بصری می‌گردد. این کتاب تلاش دارد تا مفاهیم ساده بصری در جهت فهم پیام‌های بصری در حوزۀ طراحی لباس را به مخاطب عرضه دارد. شکی نیست که پس از فهم الفبای هنر طراحی لباس، می‌توان به ادراک عمیق‌تر مفاهیم دست ‌یافت. آگاهی از تدابیر خطوط در طراحی لباس به سبب آشنایی تأثیرات و خطاهای بصری است. در هنر طراحی لباس اولین کاربرد شناخت خط، رفع ایرادات اندامی است. طوری که می‏توان با شگردهایی در نظر بینندگان، جلوۀ بصری مطلوب‏تری ایجاد کرد. دوم کمک به طراح لباس برای ساخت تصور ذهنی مناسب و ویژۀ مخاطب است. به‌عنوان نمونه در طراحی لباس‌های نمایشی، برای ایجاد تصوری خاص از شخصیت، چهره و ظاهر فرد، نوع لباس خاصی را به‌کار می‏برند. طراح با شناخت اصول خطوط و رنگ‌ها می‌تواند تأکیدات بصری بر قسمت‏های خاص اندام داشته باشد تا ظاهر بازیگر را مطابق با تحلیل شخصیتی او در متن نمایشنامه سازد. البته که عوامل دیگری هم در شخصیت‏سازی مؤثرند. از دیگر کارکردهای شناخت مبانی خط و رنگ در لباس، ایجاد ظاهری مطلوب و مورد پسند برای فرد در موقعیت‌های مکانی و زمانی است که علاوه بر حفظ آراستگی ظاهری، تصویر خوبی از خود در نظر سایر افراد برجای ‌گذارد. همچنین به‌کارگیری این مبانی در طراحی لباس برای گروه‌های سنی، مشاغل و سلایق مختلف برحسب اندام‌شناسی، مدشناسی و دانستن جایگاه اجتماعی ایشان لازم و ضروری است. بنابراین در ابتدای مسیر باید به حالات بدن انسان واقف بود. آنگاه تناسبات و عدم تناسبات آن را شناسایی کرده و سپس با کمک عناصر بصری (خطوط، نقوش، جنس و رنگ‌ها)، در پی اصلاح معایب و جلوه دادن زیبایی‏ها برآمد.خلق یک اثر هنری، نتیجۀ تفکر و تعقل منطقی و دقیق و با پیروی از اصول و فنون خاص است. نکات مهم در فهم ساختار بصری هر اثر از اسلو ب سواد بصری‌اند که در ساخت و پرداخت آسان مؤثرند. درک مفاهیم و معانی متعدد با شناخت عناصر بصری و سپس درک محتوای آن امکان‌پذیر است. آموزش این دیدگاه باعث توسعه و تکامل توانایی دیدن شده و مهم‌تر آنکه سبب گسترش توانمندی در فهم پیام‌های بصری می‌گردد. این کتاب تلاش دارد تا فهم الفبای هنر طراحی لباس را ابتدا با آشنایی تأثیرات و خطاهای بصری، سپس ارائۀ راهکارهایی برای ایجاد ظاهر مطلوب اندامی در کنار آراستگی فردی مخاطب نشان دهد. همچنین این کتاب درصدد است تا برخی از اصطلاحات معادل به زبان انگلیسی را بازگو نماید.

مبانی هنرهای تجسمی (آبان)

کتاب دربارة عوامل بنیادی است، مفاهیم نوين را با در نظر گرفتن گرایش هاي ویژة امروزی رسانه‌ها ثبت‌ كرده ‌است. این کتاب راه‌حل‌های ساده‌ای را برای مشکلات آموزشی طراحی بصری پیشنهاد كرده ‌است. ویژگی جالب‌توجه کتاب سلسلۀ تمرینات طبقه‌بندی‌‌شده‌ای ‌است که در آنها تفکر مفهومی، همیشه در بافتی از کاربرد عملی نمودار‌ شده‌ است. مقایسة موقعیت‌های ایدئال با آنچه که در این کتاب ارائه ‌شده وسوسه‌انگیز خواهد ‌بود و با این مقایسه می‌توان گفت «هیچ موضوع اصلی‌ای در هنر وجود ‌ندارد». در واقع، دیگر هیچ توافقی دربارة خود هنر وجود ندارد و در زیر این شرح و تفصیل ما باید به ابتدا برگردیم، تا توجه خود را به نقطه‌ها، دایره‌ها، خطوط و … معطوف کنیم. اهميت به‌دست ‌آوردن این مهارت‌ها برای شما زمانی که مدرسه را ترک‌ کنید و صاحب شغلی شوید، به شیوه‌ای ظاهری آشکار خواهد ‌شد، اما معنای واقعی همة اینها را خودتان باید کشف‌کنید؛ زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند آن را به شما بگوید. اما این موضوع می‌تواند کاملاً خارج از هدف مورد‌نظر باشد، چرا که آنچه نویسنده می‌گوید، اندکی متفاوت است. او، هم در کلمات و هم در طراحی هایش، می‌گوید زندگی مدرن بسيار جزء‌‌جزء است و این شرایط در تحصیلات بازتاب می‌يابد. اما او به‌جای دلسوزی‌ برای این حقایق، آنها را می‌پذیرد و بدین‌گونه به این نظریه رسیده ‌است که «تغییری بنیادی در ساختار هنر کاربردی» وجود داشته ‌است و تغییرات بیشتری در حال روی دادن است.

طراحی فیگوراتیو و لباس مردانه (آبان)

این کتاب پاسخگوی سوالات طراحی مد برای مردان، با روشی واضح و روشن است. ما به بررسی پیکر مرد و حرکاتش، با گرایش طراحی مد و صنعت پوشاک مردانه می‌پردازیم. برای کمک به هنرجویان طراحی مد، و بالا بردن سطح مهارت‌هایشان ابتدا کپی‌کردن از تصویر کتاب را توصیه می‌کنیم. به تدریج به آنها می‌آموزیم که چگونه طراحی آزاد انجام داده و سبک ویژه خود را بیابند. کتاب از چهار بخش تشکیل شده است: بخش اول نگاهی دارد به طراحی از پیکر مرد و تقسیم‌بندی آن بر طبق قوانین یونانی. بخش دوم، درباره چگونگی طراحی مدل با حالت‌های مختلف و افزودن لباس بر پیکر او بحث می‌کند. در بخش سوم، تکنیک‌های رنگ‌آمیزی مخصوص طراحی مد را شرح می‌دهد. بخش پایانی (چهارم) کتاب نیز درباره طراحی از پوشاک مردانه است. خصوصیات بدن در طراحی‌های این کتاب ترکیبی است از روش کلاسیک با طراحی‌های امروزی. حالت‌ها طوری انتخاب شده‌اند که لباس را به بهترین و واضح‌ترین شکل نشان دهند. این کتاب درباره مدهای مختلف نیست بلکه هدف آن آموزش طراحی برای مد، و تعلیم هنرجویان این رشته و موفقیت‌شان در طراحی مد و لباس بدون گرایش به شیوه خاصی است.

کیمیای سعادت (نگاه)

کیمیای سعادت کتابی است از امام محمد غزالی درباره اصول دین اسلام که در آخرین سال های قرن پنجم هجری به زبان فارسی نوشته شده است

کیمیای سعادت چکیده‌ای است از کتاب بزرگ احیاء علوم الدین، با افزون و کاستی‌هایی که غزالی آن را با همان نظم و ترتیب به زبان مادری خود نوشته‌است. مقدمه کتاب در چهار عنوان است: خودشناسی، خداشناسی، دنیاشناسی، و آخرت شناسی. متن کتاب مانند احیاء به چهار رکن تقسیم شده: عبادات، معاملات، مُهلکات، و مُنجیات.

این هزار و یک شب لعنتی (نگاه)

درباب اینکه چرا؟ و چگونه؟ هزار و یک شب را بخوانیم. «هزارو یک شب» یک دنیا معنا و ژرفا دارد. کتابی که در وجه قصه‌پردازی اثری شگفت و در وجه تاریخی اثری با تاریخی پیچیده و نکاویده است که می‌توان پژوهش‌های بسیاری پیرامون آن انجام داد. بسیاری از قصه‌های عامیانۀ فارسی تحت تأثیر این کتاب عظیم روایت یا نگاشته شده‌‌اند و خودِ قصه‌گوی اثر یعنی شهرزاد موضوع پژوهش‌های بسیاری قرار گرفته است. آقای مسعود میری سال‌هاست که با نگارش مدرن به کندوکاو در هزارو یک شب پرداخته و آثار بسیاری در این مورد فراهم کرده که نگاهی نو به متن این اثر ماندگار است. این کتاب نیز یکی از پژوهش‌های خواندنی وی است که برای ما ایرانیان اثر شناسنامه‌ای دارد.

گزیده اشعار فریدون مشیری (نگاه)

‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکنون قریب پنجاه سال از روزگاری می‌گذرد که نخستین چاپ گزیده شعرهای شاعر توانا و خوب معاصر، زنده‌یاد  «فریدون مشیری» به سال ۱۳۴۹ خورشیدی، از سوی سازمان انتشارات بامداد یکی از ناشران شناخته شدۀ قدیمی که از اواخر دهۀ چهل فعالیت خود را در زمینۀ فرهنگ و ادبیات ایران آغاز کرده بود منتشر شده است.

در دهه هفتاد با تعطیلی انتشارات بامداد آقای جواد متین چاپ گزیده اشعار زنده‌یاد فریدون مشیری را بر عهده انتشارات نگاه نهاد این اثر چندین بار با حجمی در حداد 240 صفحه در انتشارات نگاه به چاپ رسید.

تا اینکه پس از گذشت پنجاه سال از انتشار نخستین چاپ آن، یادگاران عزیز شاعر یعنی بهار مشیری و بابک مشیری گرامی، با افزودن شعرهای تازه‌تر از مجموعه‌های بعدی استاد مشیری این برگزیده را به روزرسانی کرده که بسیاری از سروده‌های ماندگار ایشان را در بر می‌گیرد و کام تشنگان شعر معاصر از آن سیراب می‌شود.

 

هنر زندگی (نگاه)

بحث محوری کتاب حاضر این است که تلاش برای در هم تنیدن ویژگی‌های گوناگون و گاه متناقض، کلی هماهنگ را ارائه می‌کند که هم مسئله اصلی فلسفه است و هم مسئله اصلی زندگی، و مدل هر دوی این‌ها،‏‏ مدلی درنهایتِ هماهنگی و جذابیت، سقراطِ کارهای نخستینِ افلاطون است.

تاریخ جهان (نگاه)

در هر مرحله‌ای از تاریخ، افراد بشر انتخاب می‌کنند که کدام راه را بروند و در کشاکش‌های عظیم اجتماعی برای این انتخاب‌ها مبارزه می‌کنند. به نظر نگارنده انتخاب مردم طبقات مختلف، متفاوت است. مبارزه‌های بزرگ بر سر آیندهی بشر، عنصری از مبارزهی طبقاتی را دربردارد. توالی این مبارزه‌های عظیم، استخوان‌بندیای را پدید میآورد که به گرد آن، دنبالهی تاریخ گسترش می‌یابد. در واقع فرد یا اندیشه به دلیل تکامل مادی پیشین جامعه و شیوهی گذران مردم و ساختار طبقات و دولت‌ها، تنها ممکن است نقشی معین بازی کند. نگارنده در کتاب حاضر می‌کوشد تا طرحی مقدماتی را برای تاریخ جهان عرضه کند. بر این اساس، نخست به پیدایش جامعه‌های طبقاتی می‌پردازد و سپس جهان را در بخش‌های مختلفی چون جهان باستان، سده‌های میانه، دگرگونیهای به وجود آمده و دوران معاصر تقسیم‌بندی و بررسی می‌کند. در ادامه نیز عناصری چون سرمایه‌، جنگ‌ جهانی و انقلاب‌ها را مطرح می‌کند. وی در بررسی سده‌های مختلف به موضوعاتی چون برده‌داری، نوزایی، اصلاحات و انقلاب‌های اسلامی اشاره کرده است.

آلوت (نگاه)

 

 

روزی که به دنیا آمد، سرک کشیده بودم توی خانه‏اشان. تا اندام نزار، کبود و غرق خون و کثافتش را دیدم، یقینم شد این بچه باید از علمای قرن هفتم ـ هشتم می‏شد، قاعدتاً بغداد می‏رفت و آنجا فقه می‏خواند و سرآخر به کرسی درسی تکیه می‏زد… حالا چرا قرن هفتم ـ هشتم؟ شاید چون دوران طلایی فقه و کلام و علوم دینی بود و و چرا به همچو یقینی رسیدم؟ راستش نمی‏دانم اما خوب می‏دانم که معمولاً هیچ چیز مهمی طبق قواعد اتفاق نمی‏افتد.

لامپ صد وات حیاط را روشن نکرد. به آسمان خیره شد، آسمان روی سرش پر از ستاره بود، مملوّ از ستاره‏های ریز و درشت، شبیه آسمان کویر، شبیه آسمان شهری در شمال غربیِ فَجستان، نزدیک مرز مشترک صفویه و کُهستان، شهری که بیوند نام داشت، شهری که مَردهایش را قمیص و شلوارپوش می‏بینی و زن‏ها را که اساساً در کوچه خیابان پیدایشان نمی‏شود، اگر یک وقت دیدی بُرقَع بر سر خواهی دید؛ چادری سرتاسری که هیچ نمی‏گذارد بفهمی چه کسی را توی خود مخفی کرده است. فخرالدین مردی سلفی که قاعدتاً باید از علمای قرن هفتم هشتم می‏شد، مردی که نیمه‏های شب لامپ صد وات روشن نمی‏کرد و آسمانِ شب را طوری رصد می‏کرد که انگار باید لابه‏لای ستاره‏ها چیزی پیدا کند، در همچو جایی بود. آیات آخر سورۀ آل‏عمران را می‏خواند. تمام تلاشش را کرد تا کمی فکر کند. از ابن عساکر نقل است که رسول خدا گفته است: «وای بر کسی که این آیات را بخواند و در آن تفکر نکند!» این بود که مثل هر شب دست‌وپا می‏زد در خلقت آسمان و زمین تفکر کند.

نه، هیچ وقت نمی‏توانست این طوری افکارش را جمع و جور کند. باید می‏رفت مبال. با خودش گفت: «نه!» نفسی کشید و ادامه داد: «چه آسمان عظیمی!» هرشب این جمله را تکرار می‏کرد، به اندازه‏ای ‏که دیگر برایش پوچ شده بود. طبق معمول چیزی یادش افتاد که از به ‏یاد آوردنش اجتناب می‏کرد. برای اینکه در آسمان‏ها و زمین تفکر کرده باشد، دوباره پیش خود گفت: «چه آسمان عظیمی!» فرقی نداشت آسمان پرستاره باشد یا مهتابی حتی پر از ابرهای سیاه هم اگر بود فخرالدین می‏گفت: «چه آسمان عظیمی!»

هفت سالش که شد مثل بقیه رفت مدرسه، مدرسۀ دولتی.

و یک ساعت به فجر، بدون اینکه کسی صدایش کند یا ساعت کوکی زنگ بزند، طبق معمول از خواب بیدار شد. لیلی هنوز خواب بود. قمیصش را روی زیرپوش آستین کوتاهش پوشید و عرق‏چین بر سر از کنار اتاق‏ دختر‏ها و اتاق پسرها و سه اتاق دیگر گذشت. همۀ درها باز بود جز درِ اتاقِ بتول. فخرالدین اعتنایی نکرد. درِ اتاق بتول شب‏ها همیشۀ خدا بسته بود. وقتی‏هم که نوبتش می‏شد، یک‏بار سرشب و یک بار آخر شب باز می‏شد، و هیچ‌وقت بین شب، فخرالدین را نمی‏دیدی که از اتاق بتول بیرون بیاید و برود حمام و دوباره برگردد به اتاق، نماز شبی بخواند و کنار همسرش دراز بکشد. این اتفاق فقط برای لیلی و دو همسر دیگر می‏افتاد، بتول از این ماجراها نداشت.

خود به خود قبل از اذان صبح بیدار شدن را از پدر‏ش ارث برده بود. پدرش هم عالم بود، عالم دین؛ به بچه‏ها تعلیمات دینی درس می‏داد. معلم ابتدایی بود و برای کلاس‏پنجمی‏ها دینی‏ هم می‏گفت. خیلی وقت‏ها هم معلم ورزش می‏شد. معلم ورزش نداشتند این بود که هر معلمی که بی‏کار بود، معلم ورزش می‏شد. معمولاً زنگ‏ ورزش یک توپ پلاستیکی به بچه‏ها می‏دادند و بچه‏ها مثل گلۀ گوسفند از این طرف حیاط به آن طرف حیاط دنبال توپ می‏دویدند حتی دروازه‏ای چیزی هم در کار نبود که کسی گل بزند. بعضی‏هم می‏افتادند و دست و پایشان خونی می‏شد. فخرالدین اما هیچ‌وقت دنبال توپ نرفت. برای خودش زیر درخت ‏نارنج بازی می‏کرد، با یک شاخۀ کوچک روی خاک شکل‌هایی از توپ، درخت و کوهی بلند که از دور آبی‏رنگ بود می‏کشید و شکل چیزی که نمی‏دانست چیست، چیزی شبیه کلمه‏ای که معنا نداشته باشد، چیزی که شبیه هیچ چیز نبود و هیچ نمی‏فهمید چه کشیده و حتی چه شکلی است. بعدها که فهمید نقاشی کشیدن حرام است بابت این کارش استغفار کرد و خدا را شکر کرد که آن موقع هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. و هر چه به مغزش فشار آورد یادش نیامد دقیقاً کی بود که به بلوغ رسید.

پدر فخرالدین که معلم ورزش می‏شد، همه را به صف می‏کرد و نرمش می‏داد و اگر خودش کلاس نداشت و زنگ ورزش یا کلاس دیگری را هم به عهده نگرفته بود، تنها توی اتاق معلم‏ها می‏نشست و معلوم نبود چه کار می‏کند.

فخرالدین خیره به آسمان بود و آیات آخر سورۀ آل عمران را آرام آرام می‏خواند، و سعی می‏کرد به هیچ‌وجه به یاد دوران کودکی‏اش نیفتد. آنقدر از یادآوری گذشته ‏پرهیز می‏کرد که خیلی وقت‏ها حس می‏کرد همه‏اش خواب بوده. جوری که حتی شک می‏کرد آن‌وقت‏ها در مدرسۀ دولتی زنگی به نام زنگ ورزش داشته‏اند یا نه؟ و هر چه فشار می‏آورد یادش نمی‏آمد اصلاً مدرسۀ ابتدایی آنها حیاطی داشت که بشود توی آن فوتبال بازی کرد یا نه؟ و اگر داشت، اساساً زنگ ورزش در دورۀ ابتدایی بود یا نه؟ و اگر بود کریکت بازی می‏کردند یا فوتبال؟

بویی مخلوط شده با نسیم سحر مشامش را تحریک کرد، بوی هریسه بود. خوارجِ حابطیه برای مراسم اول ماه نَیسان هریسه نذری بار گذاشته ‏بودند. درِ فلزی مستراح را که باز کرد، برای حابطیه تأسف خورد و تا زمانی که داخل مبال بود به آنها فکر ‏کرد. قرار بود میدان سریر منفجر شود. نزدیک پنجاه هزار حابطی ظهر توی میدان جمع می‏شدند. فخرالدین یاد حضرت نوح افتاد «و نوح گفت خدایا هیچ‌یک از کفار را بر زمین باقی‏ مگذار!».

شیرآب خروسکی را باز کرد. زیر آسمان پر ستاره، همراه نسیمی خشک و خنک که بوی ضعیفی از هریسه را با خود آورده بود وضو گرفت. سال‌ها بود که انگشتر فیروزه‏اش را در آورده و دیگر لازم نبود انگشتر را توی انگشت بچرخاند تا آب وضو به زیرش برسد.

میرزا جمال مسئول عملیات بود. قرار بود شش محصّل جوان خودشان را توی میدان سریر منفجر کنند تا حابطی‏های بیوند از صحنۀ روزگار حذف که نه ولی جمعیتشان کمتر شود و دیگر نتوانند با خیال راحت مراسم مشرکانه‏اشان را برپا کنند. به نظرش این کار برای اعتلای کلمۀ توحید و در هم‏ کوبیدن شرک ضروری بود. به زبانش جاری شد: «آخِرُ الدواء الکَیْ»، آخرین دوا کندن عضو فاسد است، و یاد خاله‌جان افتاد، یاد پسربچه‏ای که آنجا بود. خاله‌جان، پیرزنی یهودی چرا باید ملجأ و پناه پسربچه‏ای باشد که حابطیه خانواده‏اش را از بین برده‏اند!

شنیده بود خودش هم ـ یعنی اجدادش ـ از بنی‏اسرائیل بوده‏اند. شاید هم نبوده‌اند؛ خاله‏جان می‏گفت سمت شمال زندگی می‏کردند. می‏گفت بت‏پرست بودند و وقتی صلیبی‏ها مسلمان‏ها را شکست می‏دادند، آنها را هم مثل مسلمان‏ها می‏کشتند و وقتی مسلمان‏ها پیروز می‏شدند، باز هم به جرم بت‌پرستی کشته می‏شدند. این بود که یهودی شدند تا یک دین موجهی داشته باشند که مورد احترام هر دو گروه متخاصم باشد، ولی باز هم مشکلاتشان حل نشد. هیچ خبر نداشتند هر دو گروه مخصوصاً صلیبی‏ها تا چه اندازه کینۀ یهود را به دل دارند و اصلاً نمی‏دانستند یهودی شدن فقط برای بنی‏اسرائیل است و نمی‏شود غیر بنی‏اسرائیل باشی و یهودی شوی. این بود که بعضی‏هایشان به سمت غرب رفتند و بعضی‏هایشان آمدند شرق و مسلمان شدند. فخرالدین اما معتقد بود اجدادش از بنی‏اسرائیل بوده‌اند و در همان صدر اسلام مسلمان شده‌اند. معتقد بود از نسل عبدالله بن سلام است. عبدالله بن سلام کسی بود که وقتی از معاذ بن جبل خواستند نصیحتی بکند، گفت: «التمسوا العلم عند اربعه…» یعنی علم را از چهار نفر بخواهید و یکی از این چهار نفر عبدالله بن سلام بود. عبدالله بن سلام از علمای یهود بود؛ کاهن بود یا خاخام یا هرچه که اسمش را می‏گذارند. شنید که کسی ادعای پیامبری کرده، رفت و چند سوال از او پرسید و به راحتی ایمان آورد.

اجداد فخرالدین همه‏اشان عالم بودند تا برسد به حضرت آدم. احتمالاً قبل از اسلام کلاهِ درازِ مخصوص یهود، که عرب‏ها اسمش را گذاشته‏اند قَلَنسُوَه، روی سرشان می‏گذاشتند و موی سرشان را بلند می‏کردند و می‏بافتند. فخرالدین گاهی بدش نمی‏آمد علمای اسلام هم مثل خاخام‏ها به جای دستار، کلاه بر سر می‏گذاشتند. از قلنسوه خوشش نمی‏آمد آن کلاه‏های لبه‏دار را دوست داشت که خاطرم نیست اسمش چیست. دوست‏ داشت موهای ‏سرش را هم بلند کند و از سر تا پا یک‏دست سیاه بپوشد. فخرالدین حس خوبی به رنگ سیاه داشت؛ جذابیتی مرموز! البته این مالِ وقتی بود که هنوز کتاب ابن تیمیه در مورد پوشیدنی‏های اهل دوزخ را نخوانده بود.

از مادرش پرسیده بود: «بابابزرگ هم عالم بود؟» مادر جواب داده بود: «بابای بابات؟ آره، عالم بود. اسمش عامر بود.»

«بابای بابابزرگ چه؟»

مادر سر تکان داده بود که بله، و اضافه کرده بود: «اسمش هشام بود.»

آن روز، ششمین روزی بود که کایین را رها کرده و پای پیاده به سمت بیوند می‏رفتند. هر چه به مرز بیوند نزدیک‏تر می‏شدند، جمعیت مهاجرها بیشتر و بیشتر می‏شد. به رودخانۀ شور که رسیدند، نزدیک ده‌هزار نفر ‏شده بودند و حالا چرا یک هواپیمای جنگی کوچک مأموریت داشت آنها را به رگبار بندد؟ معلوم نبود. دقیقاً چند نفر همان دم مرز کشته شدند؟ یا توی رودخانه غرق شدند؟ کسی نفهمید. لابد آن وقت‏ها هر روز همچو جمعیتی از مهاجرها از مرز رد می‏شد. فخرالدین حساب کرد اگر هزار نفر مرده باشند، هر ماه سی‏هزار نفر فقط همان‏جا کشته می‏‏شدند و نباید تا چند سال بعدش دیگر کسی از نسل بشر در آن حوالی باقی می‏ماند، اما انگار نسل بشر یک حالت عجیبی دارند، هر چقدر بیشتر کشته می‏شوند، جمعیتشان بیشتر می‏شود.

هنوز خیلی مانده بود به مرز برسند. چند خانوادۀ دیگر که از اقوام پدریِ فخرالدین به حساب می‏آمدند همراهشان بودند، همه پای پیاده. فخرالدین همین‌طور از تبارش می‏پرسید. نشسته بود روی قاطر، تنها مرکبی که پدر توانسته بود برای هجرت دست و پا کند. در حاشیۀ جاده حرکت می‏کردند و هر از گاهی اتوبوسی که از کف تا سقفش پر از آدمیزاد بود از کنارشان با سرعتی بسیار رقت‌انگیز می‏گذشت. و مادرش سر تکان می‏داد که بله عالم بود، و اضافه می‏کرد که مثلاً اسمش چه بود، احمد بود، محمود بود، عبدالودود بود و همین‌طور تا اینکه رسید به یکی که اسمش فخرالدین بود. فخرالدین تنها کسی از اجداد فخرالدین بود که کتابی نوشته و معروف بود. اما اثری از کتابش نبود، یعنی مادر که دیگر داشت از پا می‏افتاد این را گفت و یک‏دفعه نقش زمین شد و کمی گذشت تا یکی از زن‏های همسفرشان بالای سرش آمد و جویای احوالش شد. گرسنگی تابش را طاق کرده بود. هر خوراکی که داشت به بچه‏ها ‏داده و خودش فقط برگ درخت و سبزیجات کنار جاده و چیزهایی از این دست ‏خورده بود. سرما همۀ وجودش را می‏لرزاند. انگشت‏های پایش توی گالشِ پاره، سیاه و بی‏رمق شده بود. اما هنوز توی سینه‏اش شیر داشت. بچۀ یک ساله‏اش هم رنگ و رویی نداشت. هر چقدر می‏شد لباس تن بچه کرده و پتو دورش پیچیده بود.

قرار شد کمی استراحت کنند. عبدالوهاب پدر فخرالدین یک قمقمۀ جنگی داشت پر از آب. قمقمه را از توی خورجین قاطر بیرون کشید و رفت پشت تپه تا قضای حاجت کند. فخرالدین آن وقت‏ها با عصای چوبیِ زیر بغل، خود را این طرف و آن طرف می‏کشید. با تقلای زیادی دنبال پدر رفت. پدر نشسته بود و داشت چند سنگ را ورانداز می‏کرد که با آنها خودش را تمیز کند. به خوبی می‏دانست که موقع تخلّی نباید شکم و سینه و زانوهایش رو به قبله یا پشت به قبله باشد، در عین حال نباید کسی عورتش را می‏دید، جای مناسبی را پیدا کرده بود. مخرج بولش را با چند قطره از آب قمقمه تطهیر کرد و بعد از آن بود که به وراندازی سنگ‏ها برای تطهیر مخرج غائطش مشغول شد. سه سنگ مناسبِ خوشدست، انتخاب کرد. آنجا که نشسته بود، آنقدر سنگ بود که اگر با این سه سنگ هم غائطش پاک نمی‏شد، می‏توانست از سنگ چهارم و پنجم و ششم استفاده کند. در همین اثناء ناگهان دید فخرالدین آمده بالای سرش و می‏پرسد: «بابا!…»، یعنی می‏خواست بپرسد: «بابا! آن جدّت که اسمش فخرالدین بوده کتابی که نوشته دربارۀ چه بوده؟» که پدر با یکی از همان سنگ‏های خوشدست ‏زد توی سر بچه و پیشانی بچه ‏شکست. بعدها، شایع شد زخم پیشانی فخرالدین اثر جهاد است. او هم مخالفتی نکرد؛ چون به هرحال در راه کسب علم این اتفاق برایش افتاده بود.

لنگ‌لنگان زمینِ کوبیده شدۀ حیاط را توی تاریکی طی کرد. همیشه نماز شب را توی خانه می‏خواند و نافلۀ صبح را توی مسجد. این لنگ‌لنگان راه رفتنش هم از آثار جهاد بود. راکت، وسطِ کهنه‌میدان خورد. آن لحظه نزدیک کهنه‌میدان چه کار می‏کرد؟ نمی‏شد که با پدرش رفته باشد بازار برای خرید وگرنه پدرش هم باید آسیب می‏دید، شاید هم پدرش داخل یکی از مغازه‌ها در حال خرید بود که کهنه‌میدان از وسط منفجر شده و ترکشی ناجور، استخوان پایِ بچه را خُرد کرد. پدر که بچه را غرق خون دید، حتماً ـ یعنی قاعدتاً ـ می‏خواست سکته کند، یک آن فکر کرد بچه مرده است. یکی دو ماهی می‏شد که از پسر ارشدش خبری نداشت. معلوم نبود کجا رفته بود؟ زنده ‏بود یا مرده؟ و حالا چرا باید در همچو وضعی این یکی بچه‏اش را با خود می‏آورد بیرون؟ محکم زد توی سر خودش و هوار کشید. فخرالدین که هنوز به هوش بود از صدای پدر ترسید. فکر کرد نکند قرار است کتک بخورد. خواست فرار کند که دید نمی‏تواند پایش را تکان دهد، فقط مثل مرغ سربریده دست‌وپا می‏زد. پدر خوشحال شد که هنوز بچه ‏زنده است. بغلش کرد و یک ماشین قراضه گرفت و راهی بیمارستان شد. پای فخرالدین ‏سه ‏ماه، در گچ بود و عصا زیر بغل ‏می‏گذاشت و تا آخر عمر هم برای راه رفتن مجبور بود پای راستش را به جلو پرتاب کند و پای دیگرش را بکشد.

 

عمومی و رمان