اشتراک گذاری

آن هنگام که نفس هوا می‌شود (کوله پشتی)

امتیاز محصول:
دسته بندی: عمومی و رمان

ویژگی های محصول:

قطع کتاب
رقعی
جلد کتاب
شومیز
تعداد صفحه
200
نویسنده: پال کالانیتی
مترجم: شكيبا محب على
ناشر: کوله پشتی
سال انتشار: 1399
قیمت:42,000 تومان
مقدار تخفیف: 4200
10%
قیمت نهایی:37,800 تومان
تخفیف -4,200تومان
توضیحات

کتاب آن هنگام که نفس هوا می‌شود (when breath becomes air) نوشته پال کالانیتی، جراح مغز و اعصاب هندی – آمریکایی‌ست که توسط شکیبا محب علی ترجمه شده و انتشارت کوله پشتی آن را در اختیار مخاطبان قرار داده است.

این کتاب پرفروش‌ترین کتاب نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۶ بوده است.

آن هنگام که نفس هوا می شود داستان رویارویی یک پزشک جوان با مرگ را به رشته تحریر در آورده است. پال کالانیتی متخصص مغز و اعصاب بود. او در سن ۳۷ سالگی بر اثر سرطان ریه بی نفس شد. او پزشکی فوق العاده و انسانی متفکر بود و همیشه در طول زندگی سعی داشت که به معنای زندگی پی ببرد.

این کتاب ابتدا مروری دارد بر خاطرات کل دوران زندگی پال و این‌ که چرا بعد از تحصیل در رشته‌ی ادبیات، رو به پزشکی می آورد و تصمیم می گیرد که دکتر شود و بعد، چگونگی رویارویی با مرگ قریب‌الوقوعش، تمام آن لحظات تکان دهنده رنج‌آور و کنار آمدن با آن را شرح می‌دهد. بخش پایانی کتاب نیز نوشته‌ی همسر پال است که آخرین روزهای زندگی پال را ثبت کرده است.

در بخشی از مقدمه این کتاب تاثیر گذار می خوانید:

عکس‌های سی‌تی‌اسکن را سریع ورق زدم. تشخیص واضح بود: تومورهای درهم‌تنیدۀ زیادی شش‌ها را گرفته بودند. ستون فقرات تغییر شکل داده، یک لُبِ کبد سراسر از بین رفته و سرطان به شدت گسترش یافته بود. من رزیدنت جراحی مغز و اعصاب بودم، که سال آخر آموزشم را می‌گذراندم. طی شش سال گذشته، نتایج چنین اسکن‌هایی را زیاد بررسی کرده بودم، به امید پیدا کردن روشی که شاید برای بیمار مفید باشد. اما این یکی فرق داشت: اسکنِ خودم بود.

در بخش رادیولوژی نبودم، لباس جراحی و روپوش سفیدم را نپوشیده بودم، بلکه لباس بیماران را به تن و سرم وریدی به رگ، داشتم. از کامپوتری که پرستار در اتاقم گذاشته بود استفاده می‌کردم. همسرم لوسی، و یک پزشک داخلی هم کنارم بودند. هر عکس را دوباره بررسی کردم: پنجرۀ شش، پنجرۀ استخوان، پنجرۀ کبد، از بالا به پایین مرور می‌کردم، بعد از راست به چپ، جلو به عقب، درست همان‌طور که آموزش دیده بودم. انگار می‌خواستم چیزی پیدا کنم که تشخیص را تغییر بدهد.

با هم روی تخت بیمارستان دراز کشیدیم.

لوسی خیلی آرام، انگار داشت از روی نوشته‌ای می‌خواند، گفت: "فکر می‌کنی ممکن است چیز دیگری باشد؟"

گفتم: "نه".

یکدیگر را، مثل عشّاق جوان، محکم در آغوش گرفته بودیم. سال گذشته هر دو شک کرده بودیم، اما نمی‌خواستیم باور کنیم، یا حتی در موردش صحبت کنیم که سرطان، درون من دارد رشد می‌کند.

دیدگاه کاربران

هنوز نظری برای این محصول وجود ندارد.