روبی راننده آژانس است و بجز سگ همه را سوار می کند. اوهر وقت مرغ و خروس و جوجه ها را می بیند آب از لب و لوچه اش سرازیر می شود. آنها هیچ وقت سوار ماشین او نمی شوند. او بیکار نمی نشیند و نقشه های خطرناک می کشد. سگ هم که با روباه دشمنی دارد یک نقشه ی خطرناک برای او می کشد.کدامشان موفق می شوند؟ این داستان چند پایان دارد. شما هم می توانید به پیروزی یا شکست آنها کمک کنید. بیایید توی داستان.یک پایان هم شما بنویسید.