در خزان باغ خبری از آواز پرندگان نیست . گاهی کلاغ ها هستند
که دست از سر شاخه ها بر نمی دارند . شادی برای پیر غریبه است
پاییز فصل جدایی است . جدایی شاخه از برگ . دور شدن از گرما
و نردیک شدن به تابوت یخ که با موج های منجمد توان ات را نابود می کند.
چه سرو باشی ، چه بید مجنون ، دیگر چراغ تواضع و تکبر جایی را روشن نمی کند.
تو در تنهایی روی لاک خاموش از حرکت می مانی . چون خوکی ، نه عقب را می بینی
و نه چون زنبور، مطرود به کندوی خود بر می گردی ؛ آنگاه فریاد را از یاد می بری .